اهل تشیع و اهل سنت

شناخت امامان معصوم علیهم السلام و تشیع

اهل تشیع و اهل سنت

شناخت امامان معصوم علیهم السلام و تشیع

اولین نمازگزاران

بسم الله الرحمن الرحیم


 وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ(البقرة/43)


و نماز را بپا دارید، و زکات را بپردازید، و همراه رکوع کنندگان رکوع کنید (و نماز را با جماعت بگزارید)!


حسکانی (از عالمان مشهور اهل سنت) به نقل از ابن عباس آورده است:

« وَارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ »

درباره رسول خدا صل الله علیه و آله و علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شده است که هر دو نخستین کسانی بودند که نماز گزاردند و رکوع به جای آوردند.

 

پرتوی از فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام، ص41 به نقل از شواهد التنزیل، ج1، ص 111 ح 124

ورع و پرهیز

بسم الله الرحمن الرحیم


عمران گفت: امام صادق علیه السلام فرمود:

روزی من و پدرم به مسجد پیامبر رفتیم. در آنجا با گروهی از یاران پدرم، که بین قبر رسول خدا صل الله علیه و اله و منبر آن حضرت [نشسته] بودند، برخوردیم. پدرم به آنها نزدیک شد و سلام کرد و فرمود:

 به خدا سوگند، من بوی شما و ارواح شما را دوست دارم. پس با ورع و پرهیز از گناه و کوشش در کار خیر، ما (آل محمد صل الله علیه و اله) را در این دوستی یاری کنید و بدانید که ولایت ما جز با ورع و کوشش در کار خیر به دست نمی آید. هر کدام از شما که از جماعتی پیروی می کند، باید مانند آنها رفتار کند. شما شیعه خدا و یاوران او هستید. شما سبقت گیرندگان اول و آخر هستید. در دنیا به سوی محبت ما پیشی گرفته اید و در آخرت به سوی بهشت سبقت می گیرید. ...


منبع: فضائل الشیعة ، حدیث هشتم ، ص33

نوری نزد خدا

بسم الله الرحمن الرحیم


احمد بن حنبل (از بزرگان اهل سنت) در مسند خود  از « زاذان » و او از « سلمان » روایت کرده که گفت: شنیدم از حبیب خود رسول خدا صل الله علیه و آله که فرمود:

« کنتُ انا وَ عَلیٌّ نورا ...

من و علی نوری بودیم نزد خدای عزوجل، پیش از آنکه آدم را خلق کند به چهارده هزار سال همینکه خدای عزوجل آدم را بیافرید این نور را دو قسمت کرد یک جزء من شدم و جزئی دیگر علی


این روایت در کتاب « الفردوس » ابن شیرویه دیلمی نیز روایت شده است.


منبع: طرائف ، ص 60 - 59

احتجاج بر معاویه

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

احتجاج عبد الله بن جعفر بر معاویه

عبد الله بن جعفر بن ابى طالب گفت: نزد معاویه بودم و حسن و حسین علیهما السلام با ما بودند و عبد الله بن عباس و فضل بن عباس نیز نزد معاویه بودند، معاویه بطرف من توجه کرد و بمن گفت: چقدر حسن و حسین را بزرگ میشمارى؟ و حال آنکه نه خود آنها بهتر از تو هستند و نه پدرشان بهتر از پدر تو؟ و اگر نه این بود که فاطمه علیها السلام دختر رسول خدا صلى الله علیه و آله است، هر آینه میگفتم که: مادر تو اسماء بنت عمیس هم مادون او نیست، در جواب او گفتم: بخدا آگاهى تو نسبت بانها و پدر و مادر آنها کم است، و چنین نیست که پنداشتى، بخدا سوگند این دو بهترند از من و پدر آنها بهتر است از پدر من و مادر آنها بهتر است از مادر من، اى معاویه تو غافل هستى از آنچه که من از رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره آنها و درباره پدر و مادر آنها شنیدم و آنچه شنیدم حفظ کردم و درک نمودم و آنرا روایت کردم. گفت بیاور اى پسر جعفر بخدا قسم تو نه دروغ میگوئى و نه مورد اتهام هستى. گفتم آنچه من در این موضوع میدانم بزرگتر است از آنچه تو مى پندارى گفت: هر چند بزرگتر از کوهها احد و حراء "بکسر حاء" باشد. اکنون که خدا او را کشته و جمع شما را مبدل بتفرقه نموده و امر خلافت باهلش رسیده تو حدیث کن، ما با کى از آنچه بگوئى نداریم و آنچه "در فضایل او" تعداد کنى زیانى بما نمیرساند.

گفتم: شنیدم از رسول خدا صلى الله علیه و آله هنگامیکه از این آیه از حضرتش سوال شد: " و ما جعلنا الرویا التى اریناک الا فتنه للناس و الشجره الملعونه فى القرآن ": فرمود: همانا دیدم دوازده تن از پیشوایان گمراهى را که بر منبر من بالا میروند و فرود میایند و امت مرا بسیر قهقهرائى مى برند و شنیدم از آنحضرت میفرمود: همانا فرزندان ابى العاص زمانى که تعدادشان بپانزده تن رسید کتاب خدا را مورد تجاوز و تحریف قرار میدهند و بندگان خدا را بردگان خود قرار میدهند و مال خدا را ثروت شخصى پندارند.

اى معاویه، همانا از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم در حالیکه آنجناب بر منبر بود و من در برابر او بودم و عمر بن ابى سلمه، و اسامه بن زید، و سعد بن ابى وقاص، و سلمان فارسى، و ابوذر، و مقداد، و زبیر بن عوام نیز در مقابل منبر حضور داشتند آنجناب فرمود: آیا من بمومنین اولى "سزاوارتر" نیستم از خودشان؟ گفتیم: بلى یا رسول الله، فرمود: آیا زنان من مادران شما نیستند؟ گفتیم بلى یا رسول الله فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه، اولى به من نفسه و ضرب بیده على منکب على فقال اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه،- یعنى: هر کس که من مولاى او هستم، پس على مولاى او است، اولى "سزاوارتر" است باو از خودش و دست خود را بر شانه على علیه السلام نواخت و فرمود: بار خدایا، دوست بدار آنکه را که او را دوست بدارد و دشمن بدار آنکه را که او را دشمن دارد، اى مردم، من بمومنین اولى "سزاوارتر" هستم از خودشان و با وجود من براى آنان امرى "اختیارى" نیست "یعنى باید مطیع و بفرمان من باشند و از خود راى و عقیده ابراز نکنند" و على پس از من اولى "سزاوارتر" است بمومنین از خودشان و با وجود او براى آنان امرى "اختیارى" نیست، سپس، پسرم حسن اولى بمومنین است از خودشان و با وجود او براى آنها امرى "اختیارى" نیست، سپس بار دیگر خطاب بمردم نمود و فرمود: زمانیکه من از دنیا رخت بربستم، على بشما اولى است از خود شما، و زمانى که على از دنیا رفت، پسرم حسن اولى بمومنین است از خود آنها و زمانیکه حسن از دنیا رفت پسرم حسین اولى بمومنین است از خود آنها... تا آنجا که عبد الله بن جعفر گوید: معاویه گفت: اى فرزند جعفر سخن بزرگى گفتى، و چنانچه آنچه گفتى بحق باشد، بطور تحقیق امت محمد صلى الله علیه و آله از مهاجر و انصار همگى، جز شما اهل بیت و دوستان و یاران شما هلاک شده اند گفتم: قسم بخدا آنچه گفتم، بحق و مطابق واقع گفتم و آنرا از رسول خدا صلى الله علیه و آله استماع نمودم، معاویه "رو بطرف حسن و حسین علیهما السلام و ابن عباس نمود و بانها" گفت: فرزند جعفر چه میگوید؟ ابن عباس در پاسخ معاویه گفت: اگر تو بانچه او گفت ایمان ندارى بفرست دنبال آنهائى که نام آنها را برد و از آنها دایر باین مطالب سوال کن، معاویه فرستاد دنبال عمر بن ابى سلمه و اسامه بن زید و از آنها سوال نمود، آنها گواهى دادند که آنچه را فرزند جعفر گفت، خود از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدیم همانطور که او شنیده تا آنجا که گفت "تتمه سخن ابن جعفر است" و پیغمبر ما صلى الله علیه و آله بطور تحقیق بهترین و برترین خلق را در غدیرخم و در مواطن دیگر براى امت خود نصب فرمود و بر آنها با او حجت گرفت و آنها را باطاعت او امر فرمود و بمردم آگاهى داد که او "على علیه السلام" از رسول خدا صلى الله علیه و آله بمنزل هارون است براى موسى و اینکه او ولى هر مومن است بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله و اینکه هر کس پیغمبر صلى الله علیه و آله ولى "متصرف در امور" او است على علیه السلام ولى "متصرف در امور" او است و هر کس پیغمبر صلى الله علیه و آله باو اولى "سزاوارتر" است از خودش، على علیه السلام اولى "سزاوارتر" است باو. و اینکه او "على علیه السلام" جانشین پیغمبر صلى الله علیه و آله است در میان آنها و وصى او است و اینکه هر کس اطاعت او کند، اطاعت خدا نموده و هر کس نافرمانى او کند نافرمانى خدا نموده، و هر کس او را دوست بدارد، خدا را دوست داشته، و هر کس با او کینه بورزد و دشمنى کند با خدا دشمنى کرده... تا پایان حدیث که مشتمل بر فوائد بسیار و گرانبهائى است " کتاب سلیم ".

احتجاج برد بر عمرو بن عاص

ابو محمد، ابن قتیبه "شرح حال او در ج 1 ص 161 مذکور است" در کتاب خود " الامامه و السیاسه " ص 93 گوید: و "مورخین" ذکر کرده اند که: مردى از "همدان" بنام " برد " بنزد معاویه آمد، در آنهنگام از عمرو بن عاص شنید که نسبت بعلى علیه السلام سخنان ناروا و توهین آمیز میگوید باو گفت: همانا بزرگان ما از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیده اند که فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه، آیا این مطلب حق و درست؟ یا نادرست و باطل است؟ عمرو بن عاص گفت: حق و درست است و من بر آنچه شنیده اى میافزایم و میگویم: احدى از صحابه رسول خدا نیست که مناقبى چون مناقب على براى او باشد، آن جوان همدانى "برد" بیتاب و هراسان شد، عمرو گفت: على مناقب خود را بسبب اقدامى که درباره عثمان نمود تباه و نابود ساخت برد گفت: آیا على علیه السلام امر بکشتن عثمان نمود یا خود اقدام بکشتن او کرد؟ عمرو گفت: نه "او نه امر نمود و نه خود او را کشت" ولى پناه داد "قاتل او را" و منع کرد "از دست یافتن باو"، برد گفت: آیا "با این وصف" مردم با او بخلافت بیعت کردند؟ گفت: آرى، برد گفت: پس چه چیزى تو را از بیعت على علیه السلام خارج نمود؟ گفت: متهم دانستن من او را درباره قتل عثمان، برد گفت: تو خود نیز مورد چنین اتهامى واقع شدى؟ عمرو گفت: راست گفتى، و بهمین علت به فلسطین رفتم، پس از این محاوره و احتجاج جوان نامبرده "برد" بسوى قبیله و قوم خود برگشت و بانها گفت: ما بسوى قومى رفتیم و علیه آن قوم از لفظ خودشان برهان "و سند محکومیتشان را" گرفتیم على علیه السلام بر حق است، از پیروى کنید.

احتجاج عمرو بن عاص بر معاویه

خطیب خوارزمى- حنفى- در کتاب " المناقب " ص 124 نامه اى را ذکر نموده که معاویه به عمرو بن عاص نوشته و ضمن آن نامه او را در جنگ صفین بیارى خود ترغیب نموده، و سپاس نامه اى را از عمرو ذکر کرده که بمعاویه جواب داده و قریبا در شرح احوال عمرو بن عاص بهر دو نامه اطلاع و وقوع خواهید یافت، و از جمله مطالب نامه عمرو در جواب بمعاویه این جمله است: و اما آنچه را که بابى الحسن "على علیه السلام" برادر و وصى رسول خدا صلى الله علیه و آله دایر به ستم نمودن آن جناب و رشک بردن او بر عثمان نسبت دادى و صحابه را فاسق نامیدى و چنین پنداشتى که او آنها را وادار بکشتن عثمان نمود، این مطلب خلاف واقع و پنداشتن آن گمراهى است! واى بر تو اى معاویه آیا ندانستى که ابوالحسن جان خود را در راه رسول خدا صلى الله علیه و آله بذل نمود و در فراش او خوابید؟ و او در اسلام و هجرت بر سایرین سبقت دارد و رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره او فرمود: على از من است و من از على هستم. و او از من بمنزله هارون است از موسى، جز آنکه پس از من پیغمبرى نیست، و درباره او در روز غدیر خم فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله.

احتجاج عمار بن یاسر بر عمرو بن عاص در روز صفین

سال 37 هجری

نصر بن مزاحم کوفى در کتاب " صفین " صفحه 176 در حدیثى طولانى از عمار بن یاسر روایت نموده که در روز صفین خطاب به عمرو بن عاص نمود و گفت: رسول خدا صلى الله علیه و آله مرا امر فرمود که با ناکثین "شکنندگان پیمان" جنگ کنم، و من با آنها "اصحاب جمل، طلحه و زبیر و یارانشان" جنگ نمودم، و مرا فرمود که با قاسطین "منحرفین از طریق حق" روبرو شوم، و شما آنهائید و اما مارقین "آنها که از دین بیرون جستند" نمیدانم آنان را درک میکنم یا نه؟ اى ابتر "بلا عقب": آیا تو نمیدانسته اى که رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره على علیه السلام فرمود:

من کنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انا مولى الله و رسوله و على بعده و لیس لک مولى.

عمرو در جواب عمار گفت: اى ابو الیقظان "کنیه عمار است" چرا مرا دشنام میدهى؟... تمامى حدیث ضمن شرح احوال عمرو بن عاص خواهد آمد، مراجعه کنید، و ابن ابى الحدید نیز در جلد 2 " شرح نهج البلاغه " در صفحه 273 آنرا ذکر کرده است.  

 

منبع: الغدیر ، ج 2

احتجاج

بسم الله الرحمن الرحیم


احتجاج حضرت صدیقه

شمس الدین ابوالخیر جزرى دمشقى- مقرى- شافعى "شرح حال او در ج 1 ص 209 گذشت" در کتاب خود "اسنى المطالب فى مناقب على بن ابى طالب" گوید لطیف ترین و غریب ترین طریق براى این حدیث "یعنى حدیث غدیر" که بنظر من رسیده آنست که خبر داد آنرا بما استاد ما خاتمه حفظ کنندگان حدیث ابوبکر محمد بن عبد الله بن محب مقدسى با زبان خود که گفت خبر داد بما استاد بانو ام محمد، زینب بنت احمد بن عبد الرحیم مقدسیه، از ابى مظفر محمد بن فتیان بن مثنى باخبار از ابى موسى محمد بن ابى بکر حافظ، باخبار از پسر عمه پدر من قاضى، ابوالقاسم عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد مدنى بوسیله قرائت در محضر او باخبار از ظفر بن داعى علوى در استرآباد، باخبار از پدرش و از ابو احمد بن مطرف مطرفى، که آندو گفتند، حدیث نمود ما را ابو سعید ادریسى بطریق اجازه در آنچه در تاریخ استرآباد بررسى و بدست آورده، بحدیث از محمد بن محمد بن حسن ابوالعباس رشیدى- از اولاد هاورن الرشید- در سمرقند و ابو سعید ادریسى گفت: ننوشتیم ما این حدیث را مگر از او که گفت: حدیث نمود ما را ابوالحسن محمد بن جعفر حلوانى، از على بن محمد بن جعفر اهوازى "وابسته رشید"، از بکر بن احمد قصرى که گفت: حدیث نمودند براى ما: فاطمه، و زینب، و ام کلثوم، دختران موسى بن جعفر علیهما السلام که آنها گفتند: حدیث نمود براى ما فاطمه دختر جعفر بن محمد صادق علیهما السلام، و گفت: حدیث نمود براى من، فاطمه دختر محمد بن على علیهما السلام و او گفت: حدیث نمود براى من: فاطمه دختر على بن الحسین علیهما السلام و گفت: حدیث نمودند براى من: فاطمه و سکینه دختران حسین بن على علیهما السلام از ام کلثوم دختر فاطمه علیها السلام دختر پیغمبر صلى الله علیه و آله که فاطمه علیها السلام دختر پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود: آیا فراموش کردید گفتار رسول خدا صلى الله علیه و آله را در روز غدیر که فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه. و گفتار آنجناب را که فرمود "بعلى علیه السلام" انت منى بمنزله هارون من موسى علیهما السلام؟؟:

و بهمین طریق حافظ بزرگوار ابو موسى مدینى با دقت و بررسى در کتاب خود " المسلسل بالاسماء " این حدیث را روایت نموده و گوید:

این حدیث از یک وجه مسلسل است، و آن اینست که: هر یک از بانوان موسوم به فاطمه از عمه خود روایت نموده اند و بنابراین، این روایتى است از پنج دختر برادر که هر یک از آنها از عمه خود روایت نموده اند.


احتجاج امام حسن

در سال 41 هجری

حافظ بزرگ ابو العباس بن عقده با دقت و بررسى در طریق آورده که: حسن بن على علیهما السلام پس از موافقت در صلح با معاویه براى اداى خطبه بپا خاست و پس از حمد و ثناى خداوند و نام بردن از جدش مصطفى صلى الله علیه و آله برسالت و نبوت فرمود: همانا ما اهل بیتى هستیم که خداى متعال ما را باسلام گرامى داشت و ما را برگزید و برطرف ساخت از ما هر پلیدى را و پاکیزه و منزه ساخت ما را، از زمان آدم تا زمان جد من محمد صلى الله علیه و آله مردم دو فرقه و گروه نشدند مگر آنکه ما را در بهترین آندو فرقه قرار داد، پس از آنکه محمد صلى الله علیه و آله را به نبوت مبعوث و برسالت برگزید و فرو فرستاد باو کتابش "قرآن" را و سپس امر فرمود او را که بسوى خداى عز و جل "خلق را" دعوت کند، پدر من اول کسى بود که خدا و رسول را اجابت نمود، و اول کسى بود که ایمان آورد و تصدیق نمود خدا و رسول او را، و خداوند در کتاب خود که به پیغمبر فرستاده خود نازل نموده فرماید: " افمن کان على بینه من ربه و یتلوه شاهد منه "... "آیا پس کسى که از پروردگارش بر مبناى برهان و گواه است و پیروى میکند او را گواهى، از او" پس جد من آنچنان کسى است که از پروردگارش بر برهان گواه "مبعوث گشته" و پدر من آنچنان کسى است که پیروى میکند او را، و او شاهد و گواهى است از او.... تا آنجا که فرمود: این امت از جد من شنیده اند که فرمود: هیچ قوم و امتى زمام امور را بدست کسى نداد در حالتى که داناتر از آنکس در میان آنها وجود داشته باشد مگر آنکه پیوسته امر آن امت به پستى میگراید تا بسوى آنچه آنرا واگذاشته اند بازگشت نمایند، و از او شنیدند که بپدرم میفرمود:

انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه الا نبى بعدى یعنى "یا على" تو از من بمنزله هارون هستى از موسى، جز آنکه پیغمبرى بعد از من نخواهد بود، و دیدند او را و شنیدند از او، هنگامى که در غدیرخم پدرم را گرفت و بانان فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و سپس بانها امر فرمود که حاضر بغایب ابلاغ نماید. و قندوزى حنفى قسمتى از این خطبه را در " ینابیع الموده " صفحه 482 ذکر نموده و در این خطبه "چنانکه تصریح بان دارد" بحدیث غدیر استدلال و احتجاج شده است.


احتجاج امام حسین

در سال 9-58 هجری

تابعى بزرگوار- ابو صادق- سلیم بن قیس هلالى در کتاب خود، در پیرامون سخت گیرهاى و مزاحمت هاى خصمانه معاویه بن ابى سفیان بر شیعیان و وابستگان امیر المومنین علیه السلام بعد از شهادت آنجناب مطالب جامع و سخنان وافى بیان داشته سپس چنین مینگارد:

تا اینکه دو سال قبل از مرگ معاویه حسین بن على علیهما السلام بحج بیت الله بهمراهى عبد الله بن عباس و عبد الله بن جعفر عزیمت فرمود و بنى هاشم را "از مرد و زن" و پیروان و وابستگانشان را چه آنها که حج نموده بودند و چه آنها که حج نه نموده بودند جمع نمود و از انصار آنها را که بشخصیت و مقام آنجناب و اهل بیتش عارف بودند همه را گرد آورد و از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و از تابعین انصار که بصلاحیت و تقوى موصوف بودند و آن سال بحج آمده بودند احدى را فرو گذار نفرمود، در نتیجه جمعیتى بالغ بر هفتصد نفر از مردان در محضر آنجناب جمع شدند که همگى از تابعین بودند و بالغ بر دویست تن از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله که همگان در منى و در خرگاه و اقامتگاه آنحضرت حضور یافتند، سپس بعد از حمد و ثناى خداوند فرمود: همانا این ستمکار یاغى "معاویه" بر سر ما و بر سر شیعیان ما آورد آنچه را که دانستید و دیدید. مشاهده کردید و بشما خبر آن رسید، و من میخواهم از شما درباره چیزى سئوال کنم، چنانچه سخن من مقرون بصداقت و راستى است مرا تصدیق کنید و اگر بر خلاف حقیقت چیزى از من شنیدید مرا تکذیب نمائید، سخن مرا بشنوید و گفتار مرا بنویسید و ثبت کنید، سپس بشهر و دیار خود مراجعت کنید و آنها را که از آنها ایمن هستید "که نفاق نورزند و سخن چینى و فتنه انگیزى نکنند" و بانها اعتماد و وثوق دارید دعوت کنید و آنچه را که درباره ما و حق ما علم بان دارید و بدان معتقد هستید بانان بیاموزید و ابلاغ نمائید زیرا ما مى ترسیم از اینکه این حق کهنه و متروک شود و "در اثر کید و نیرنگ و تبلیغات مداوم دشمن" از بین برود و مغلوب شود در حالیکه خداى متعال "بر حسب وعده و تصریحى که در قرآن فرموده" نور خود را تمام و کامل مى فرماید اگرچه کفار و ناسپاسان از آن اکراه داشته باشند، در این موقع آنجناب فرو گذار نفرموده و آنچه خداوند در قرآن درباره اهل البیت نازل فرموده تلاوت و بیان داشت و تفسیر فرمود و آنچه را که رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره پدرش و مادرش و خودش و اهل بیتش فرموده بود روایت فرمود و در مورد هر جمله از فرمایشات آنجناب حاضرین میگفتند: بار خدایا تمام اینها درست است و راست است و از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیده و بدانها گواهیم و تابعین میگفتند: بار خدایا چنین است. آنان که از صحابه مورد وثوق و تصدیق هستند این را حدیث نموده اند و ما از آنها شنیده و بان ایمان داریم و گواهیم...

آنجا که فرمود: بخدا سوگند میدهم شما را آیا آگاهى دارید که رسول خدا صلى الله علیه و آله على علیه السلام را" در روز غدیر خم منصوب فرمود و ولایت او را اعلام نمود و فرمود باید حاضر بغایب ابلاغ کند؟ گفتند: بار خدایا آرى باین جریان آگاه و مطلع و گواهیم. تا پایان خبر. و در آن قسمتهاى جالبى از اخبار متواتر مشتمل بر فضایل امیر المومنین علیه السلام مذکور است. مراجعه کنید.


الغدیر ، ج2

مناشده امیرالمومنین

بسم الله الرحمن الرحیم


مناشده امیرالمومنین

در روز صفین سال 37 هجری

ابو صادق سلیم بن قیس هلالى تابعى بزرگوار در کتاب خود عنوان کرده که: على علیه السلام "در صفین" در میان سپاهیان خود و گروهى از مردم و کسانى که در نواحى مختلفه و از مهاجرین و انصار حضورش بودند بر منبر بالا رفت و پس از حمد و ستایش خداوند فرمود: اى گروه مردم، مناقب من بیش از حد احصاء است و بعد از آنچه خداوند در کتاب خود نازل فرموده و آنچه که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرموده از تمام مناقب و جهات برترى خود اکتفا بان میکنم: آیا میدانید که خداوند در کتابش سابق را بر مسبوق برترى داده، و احدى از این امت در راه خدا و رسول بر من پیشى نگرفته است؟ گفتند: آرى چنین است. فرمود: شما را بخدا سوگند میدهم، آیا هنگامى که از رسول خدا صلى الله علیه و آله سئوال شد از قول خداى تعالى: السابقون السابقون اولئک المقربون: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: این آیه را خداوند نازل فرموده درباره پیغمبران و اوصیاء پیغمبران و من افضل انبیاء و رسولان خداوند هستم و وصى من على بن ابى طالب افضل اوصیاء است؟ در این هنگام نزدیک هفتاد تن از اصحاب بدر که اکثر آنها از انصار و بقیه از مهاجرین بودند برخاستند و از جمله آنها بودند: ابو الهیثم بن تیهان، و خالد بن زید ابو ایوب انصارى، و در میان مهاجرین بود عمار بن یاسر و گفتند: ما شهادت میدهیم که از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدیم که این سخن را فرمود.

فرمود: شما را بخدا سوگند میدهم در مورد قول خداى تعالى یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم و قول خداى تعالى انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا تا آخر آیه و سپس این آیه که فرماید:

و لم یتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المومنین ولیجه، پس مردم گفتند: یا رسول الله آیا مخصوص بعضى از مومنین است و یا شامل همه آنها است؟

در نتیجه خداى عز و جل امر فرمود به پیغمبر خود صلى الله علیه و آله که بانها بیاموزد و براى آنها تفسیر نماید ولایت را همان طور که نماز و روزه و زکوه و حج آنها را تفسیر و تعلیم فرمود، پس مرا در غدیر خم منصوب نمود و فرمود: همانا خداوند مرا بابلاغ امرى مامور فرموده که سینه من بان تنگ شده و اندیشه نمودم که مردم در مقام تکذیب من برآیند. پس خداوند مرا تهدید بعذاب فرمود چنانچه آنرا ابلاغ نکنم. یا على برخیز و سپس مردم را براى نماز جماعت دعوت کرد و نماز ظهر را با آنان خواند.

سپس فرمود: اى مردم همانا خداوند مولاى من است و من مولاى مومنین هستم و اولى هستم "سزاوارترم" بانها از خودشان، هر کس که من مولاى اویم پس على مولاى او است بار خدایا دوست بدار کسى را که او را دوست بدارد و دشمن دار کسى را که او را دشمن بدارد و یارى کن آنکه را که او را یارى نماید و خوار گردان آنکه را که او را خوار نماید. در آن هنگام سلمان "از میان آن جمع کثیر" برخاست و گفت: یا رسول الله چگونه ولائى؟ فرمود: ولائى مانند ولاء من، هر کس که من باو اولى "سزاوارتر" هستم از خودش على علیه السلام اولى "سزاوارتر" باو است از خود او و خداى متعال نازل فرمود این آیه را: " الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا "تا آنجا که راوى گوید" در این موقع دوازده تن از اصحاب بدر بپا خاستند و گفتند ما شهادت میدهیم که آنچه را فرمودى از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدیم.. تا آخر حدیث و آن طولانى است و مشتمل بر فواید بسیارى.


الغدیر ، ج2

نفرین شدگان

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

کسانی که بسبب کتمان حدیث غدیر دچار نفرین شدند

در تعدادى از احادیث مناشده روز رحبه و روز " ورود سواران " اشاره شد که جمعى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله که در روز غدیر خم حاضر بوده اند شهادت خود را در مقابل امیرالمومنین علیه السلام کتمان نمودند و در نتیجه نفرین آنجناب دچار بلیه شدند چنانکه در بسیارى از کتب معاجم تصریح بدان شده است، آن افراد اینها هستند:

1- ابو حمزه انس بن مالک متوفاى در یکى از سالهاى 93/91/99.

2- براء بن عازب انصارى متوفاى در یکی از سالهای 72/71.

3- جریر بن عبد الله بجلى متوفاى در یکی از سالهای 54/51.

4- زید بن ارقم خزرجى متوفاى در یکی از سالهای 68/66.

5- عبد الرحمن بن مدلج.

6- یزید بن ودیعه.  

یک بررسى در پیرامون حدیث اصابت نفرین

چه بسا اختلاف احادیثى که صراحت دارد باینکه انس به مالک بسبب کتمان شهادت مبتلا باثر نفرین گردید با آنچه از احادیث که ایهام به شهادت دادن او دارد در خاطر خواننده ایجاد شبهه کند و لا ینحل بماند.

ولى "با قدرى توجه" معلوم خواهد شد که متن اخبار موهم بشهادت نامبرده دچار تحریف و تصحیف گشته و بفرض اینکه تحرفى هم دست نداده باشد در مقابل اخبار مصرحه به کتمان او و ابتلایش باثر نفرین- چه از نظر زیادى تعداد اخبار و چه از لحاظ صحت و صراحت- نمیتواند برابرى کند، خاصه آنکه در این باره نصوص دیگریهم جز آنچه ذکر شده وجود دارد.

ابو محمد ابن قتیبه "شرح حال او در ج 1 صفحه 161 گذشت" در " المعارف " صفحه 251 گوید: در چهره انس بن مالک برص نمایان بود و گروهى ذکر کرده اند که على رضى الله عنه از او درباره گفتار رسول خدا صلى الله علیه و آله "اللهم وال من والاه و عاد من عاداه" سوال نمود، نامبرده در پاسخ گفت: سن من زیاد شده و فراموش کرده ام، و على علیه السلام گفت: اگر دروغ بگوئى خداوند تو را مبتلا به سفیدى "مراد برص است" نماید که دستار "عمامه" آنرا پنهان نکند؛

امینى گوید: اینست تصریح ابن قتیبه در کتاب مزبور و نامبرده کسى است که ابن ابى الحدید بر او اعتماد نموده آنجا که در جلد 4 شرح نهج البلاغه صفحه 388 گوید: ابن قتیبه حدیث برص و نفرین امیرالمومنین علیه السلام را بر انس بن مالک در کتاب " المعارف " در باب برص که اعیان رجال بدان مبتلا بوده اند ذکر نموده و نامبرده "ابن قتیبه" با وجود آنچه نسبت بانحراف او مشهور است اتهامى "دایر بمحبت و علاقه بعلى علیه السلام" ندارد،.. اه. و این کاشف است از یقین ابن ابى الحدید بصحت عبارت و برابر بودن نسخه هاى کتاب و تطابق آنها بر این مطلب همانطور که از سایر اشخاصیکه این کلمه را از کتاب " المعارف " نقل کرده اند نیز همین مطلب بدست میاید ولى در چاپخانه هاى مصرى دستهائیکه باید نسبت به ودایع علماء در کتبشان امین باشند "متاسفانه" مرتکب خیانت شده و کلماتى که از ابن قتیبه نیست و در متن کتاب او وجود نداشته بر آن افزوده اند و پس از ذکر این داستان این جمله را درج کرده اند: ابو محمد "ابن قتیبه" گوید: این داستان اصل و حقیقت ندارد. غافل از اینکه سیاق مطالب اصل کتاب این خیانت را نشان خواهد داد و این افزایش خائنانه را نمى پذیرد زیرا: مولف کتاب " المعارف " در مورد هر موضوعى مصادیق و مواردى را ذکر میکند که در نزد او مسلم باشد، و از آغاز تا انجام این کتاب دیده نشده که موضوعى را عنوان نماید و مصادیق آنرا ذکر کند و سپس آنها را نفى و رد نماند، جز موضوع مورد بحث چه اول کسى را که مبتلا به برص شده و نام او را مى برد انس بن مالک است، سپس نام افراد دیگر را مى برد بنابراین آیا ممکن است که مولف در اثبات امرى، چیزى را که مصداق آن امر دانسته ذکر و بدان تصریح نماید و سپس آنرا انکار کند و بگوید: این داستان اصل ندارد؟

و این تحریف که در کتاب " المعارف " صورت گرفته در این باب بى سابقه نیست، و عنقریب در مناشده چهاردهم خواهید یافت که این قسمت را از آن حذف و اسقاط کرده اند، و ما در شرح حال مهلب بن ابى صفره، در جلد 2 تاریخ ابن خلکان صفحه 273 موضوعى را نقل از " المعارف " بدست آوردیم که چاپخانه ها آنرا حذف نموده اند؛

و احمد بن جابر "بلاذرى" متوفاى 379 در جزء اول از " انساب الاشراف " گوید: على علیه السلام بر منبر گفت: بخدا سوگند میدهم کسى را که شنیده است از رسول خدا که در روز غدیر خم فرمود: اللهم وال من والاه و عاد من عاداه برخیزد و گواهى دهد، و انس بن مالک، و براء بن عازب، و جریر بن عبد الله بجلى، در زیر منبر بودند، على علیه السلام سوگند دادن خود را تکرار نمود و احدى پاسخ او را نداد، پس فرمود بار خدایا هر کس که این شهادت را کتمان میکند در حالیکه آنرا میداند او را از دنیا مبر مگر بعد از آنکه بر او علامتى قرار دهى که بدان شناخته شود گوید: در نتیجه انس گرفتار برص شد، و براء نابینا گشت، و جریر بصحرانشینى و گمراهى جاهلیت "پس از مهاجرت باسلام" برگشت و بجایگاه اولى خود رفت و در خانه مادرش درگذشت.

و ابن ابى الحدید در جلد 4 شرح نهج البلاغه در صفحه 488 گوید: مشهور اینست که على علیه السلام در رحبه کوفه مردم را سوگند داد و گفت: بخدا سوگند میدهم هر کس را که در بازگشت رسول خدا صلى الله علیه و آله از حجه الوداع از آنحضرت شنیده که درباره من فرمود:

من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، برخیزد و گواهى دهد، در نتیجه مردانى بپا خاستند و باین گفتار رسول خدا صلى الله علیه و آله گواهى دادند، سپس على علیه السلام به انس به مالک فرمود: تو نیز آن روز حضور داشتى، تو را چه مى شود "که گواهى نمیدهى"؟ نامبرده گفت: یا امیرالمومنین سن من زیاد شده و آنچه را که فراموش کرده ام بیشتر است از آنچه بیاد دارم، فرمود: اگر دروغ میگوئى خداوند تو را بسفیدى مبتلا کند که عمامه آنرا پنهان نکند، پس نامبرده نمرد تا مبتلا به برص شد.

و در جلد 1 صفحه 361 گوید: و گروهى از استادان بغدادى ما ذکر نمودند که عده از صحابه و تابعین و محدثین از على علیه السلام منحرف بودند و نسبت باو بدگوئى میکردند و بعضى از آنها براى رسیدن بدنیا و منافع آنى و جاعل آن، مناقب او را کتمان میکردند و بدشمنان او اعانت مینمودند و از جمله آنها انس بن مالک است، على علیه السلام در رحبه "میدان بزرگ" قصر- "یا- رحبه مسجد جامع کوفه" سوگند داد که کدام یک از شما از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیده که فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه در نتیجه دوازده تن بپا خاستند و بدان شهادت دادند و انس بن مالک که در میان آن گروه بود بر نخاست، على علیه السلام فرمود: اى انس چه چیز تو را مانع شد که برخیزى و شهادت دهى در حالیکه تو نیز "در غدیر خم" حضور داشتى؟ گفت: یا امیرالمومنین پیر شده ام و فراموش نموده ام، على علیه السلام گفت: بار خدایا اگر دروغ میگوید او را گرفتار کن به سفیدى که عمامه آنرا نپوشاند، طلحه بن عمیر گفت: قسم بخدا بعد از آن بطور آشکار دیدم که سفیدى بین دو چشم او از برص پیدا شد.

و عثمان بن مطرف گفت: مردى از انس بن مالک در پایان عمرش درباره على بن ابى طالب سوال نمود، انس در جواب او گفت: من بعد از روز واقعه رحبه قسم خوردم که درباره على علیه السلام چیزى را که از من سئوال کنند، کتمان نکنم او در روز قیامت سرور اهل تقوى است، بخدا قسم این سخن را از پیغمبر صلى الله علیه و آله شما شنیدم.

و در جلد 3 تاریخ ابن عساکر صفحه 150 مذکور است که: احمد بن صالح عجلى گفت: احدى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله مبتلى نشد، مگر دو نفر، یکى معیقیب که مبتلا به بیمارى جذام بود و یکى انس بن مالک که مبتلا به برص بود.

و ابو جعفر گفت: انس را دیدم که مشغول خوردن بود و لقمه هاى بزرگى میگرفت و بیمارى برص در او نمایان بود و "براى اینکه برص را مخفى بدارد" خلوق میمالید و گفتار عجلى را که فوقا ذکر شد ابو الحجاج مزدى در کتاب تهذیب خود "بطوریکه در خلاصه خزرجى صفحه 35 مذکور است" حکایت نموده، و سید حمیرى موضوع اصابت نفرین را در قصیده لامیه خود که خواهد آمد بدین دو بیت بنظم درآورده:

فى رده سید کل الورىمولاهم فى المحکم المنزل
فصده ذو العرش عند رشدهو شانه بالبرص الانکل

و زاهى در قصیده خود که در مورد خود خواهد آمد چنین سروده:

ذاک الذى استوحش منه انسان یشهد الحق فشاهد البرص
اذ قال من یشهد بالغدیر لى؟فبادر السامع و هو قد نکص
فقال انسیت: فقال: کاذبسوف ترى ما لا تواریه القمص

در اینجا حدیث مجملى هست که اجمالى از این تفصیل را شامل است، خوارزمى با بررسى از طریق حافظ ابن مردویه در مناقب خود روایت کرده از زاذان ابى عمرو که: على علیه السلام در رحبه از مردى درباره حدیثى پرسش کرد؟ آن مرد او را تکذیب نمود، على علیه السلام فرمود مرا تکذیب کردى؟ گفت تو را تکذیب نکردم، پس على علیه السلام فرمود: از خدا میخواهم که اگر مرا تکذیب کردى چشم تو را کور کند، گفت بخواه، در این هنگام على علیه السلام او را نفرین کرد و در نتیجه آنمرد از رحبه بیرون نرفته بود که چشمش نابینا شد!

و این روایت را خواجه پارسا در " فصل الخطاب " از طریق امام مستغفرى ذکر نموده و همچنین نور الدین عبد الرحمن جامى از مستغفرى روایت کرده، و ابن حجر در " صواعق " صفحه 77 آنرا از جمله کرامات امیرالمومنین علیه السلام شمرده و وصابى در محکى " الاکتفاء " از زاذان از طریق حافظ عمر بن محمد ملائى در " سیره " او و جمع دیگر "از ارباب حدیث" آنرا روایت نموده اند.  

 

منبع: الغدیر ، ج 2

رکبان در کوفـــــــه

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

داستان رکبان در کوفه

سال 36 و 37 هجرى  

پیشواى حنبلیها- احمد بن حنبل با بررسى و دقت روایت نموده از یحیى بن آدم، از حنش بن حارث بن لقیط نخعى اشجعى، از ریاح "با یاء دو نقطه" بن حارث که او گفت: چند تن در رحبه نزد على علیه السلام آمدند و گفتند: السلام علیک یا مولانا. فرمود: چگونه من مولاى شما هستم در حالیکه شما عرب هستید؟ گفتند ما از رسول خدا صلى الله علیه و آله در روز غدیر خم شنیدیم که فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه ریاح گفت: چون از آنجا گذشتند، من بدنبال آنها رفتم و پرسیدم اینها کیانند؟ گفتند: گروهى از انصارند، که در میان آنها ابو ایوب انصارى است.

و باسنادش از ریاح روایت نموده که گفت: گروهى از انصار را دیدم که در رحبه نزد على علیه السلام آمدند، آنجناب پرسیدند: چه کسانى هستید؟ گفتند موالى تو یا امیرالمومنین... بشرح حدیث و باز از او نقل کرده که گفت: هنگامى که على علیه السلام نشسته بود، مردیکه اثر سفر بر او بود داخل شد و گفت: السلام علیک یا مولاى، على علیه السلام فرمود: این کیست؟ گفت: ابو ایوب انصارى هستم، فرمود: او را راه دهید، پس از آنکه ابو ایوب وارد شد بر آنجناب، گفت: شنیدم رسول خدا صلى الله علیه و آله میفرمود:

من کنت مولاه فعلى مولاه و ابراهیم بن حسین بن على کسائى معروف به ابن دیزیل "شرح حال او در صفحه 162 ج 1 گذشت" در کتاب صفین کفته حدیث نمود ما را، یحیى بن سلیمان "جعفى" از ابن فضیل "محمد کوفى"، از حسن ابن حکم نخعى، از ریاح بن حارث نخعى که گفت: نزد على علیه السلام نشسته بودم، در این هنگام گروهى که لثام بسته بودند "مطابق رسم عرب پارچه را که بر سر وزیر عگال دارند جلو بینى و دهان خود میفکنند و این را عرب لثام گوید" بر على علیه السلام وارد شده گفتند: السلام علیک یا مولینا فرمود: مگر شما گروهى از عرب نیستید؟ گفتند: آرى، ولى ما شنیدیم از رسول خدا صلى الله علیه و آله که در روز غدیرخم فرمود:

من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله، سپس گفت: دیدم على علیه السلام را که خندان شد بحدى که دندانهاى کنار دهان مبارکش نمودار شد، و سپس فرمود: گواه باشید بعدا آن گروه بسوى مرکبهاى خود روانه شدند، من آنها را تعقیب نمودم و بیکى از آنها گفتم: شما از چه طایفه و قومى هستید گفتند؟ ما گروهى از انصار هستیم و آن "اشاره بمردى از خودشان بود" ابو ایوب صاحب منزل رسول خدا صلى الله علیه و آله است ریاح گوید، من نزد او رفتم و با او مصافحه نمودم.

و حافظ ابوبکر بن مردویه "بطوریکه در " کشف الغمه " صفحه 93 مذکور است" از ریاح بن حارث روایت نموده که گفت: من در رحبه با امیرالمومنین علیه السلام بودم، در این هنگام قافله اى کوچک رو آوردند و در میدان رحبه شتران خود را خوابانیدند سپس براه افتادند تا بنزد على علیه السلام رسیدند، گفتند: السلام علیک یا امیرالمومنین و رحمه الله و برکاته، فرمود: چه کسانى هستید؟ گفتند: موالى تو یا امیر المومنین راوى گوید آنجناب را دیدم که با خنده فرمود: چگونه "از موالى من هستید" و حال آنکه شما گروهى از عرب هستید؟ گفتند، در روز غدیر خم از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدیم در حالیکه بازوى تو را گرفته بود خطاب بمردم فرمود: آیا من بمومنین اولى "سزاوارتر" هستم از خودشان؟ گفتیم بلى، هستى اى رسول خدا، پس فرمود همانا خداوندى مولاى من است و من مولاى مومنین هستم، و على مولاى کسى است که من مولاى اویم، بار خدایا دوست بدار کسى را که او را دوست بدارد و دشمن دار آنکه را که او را دشمن دارد، فرمود: شما این را میگوئید "و معتقد هستید"؟ گفتند: آرى، فرمود: و بر این گفتار گواهى میدهید؟ گفتند: آرى، فرمود: راست گفتید پس آن گروه روانه شدند و من بدنبال آنها رفتم و بمردى از آنها گفتم: شما چه کسانى هستید؟ اى بنده خدا؟ گفت: ما گروهى از انصاریم و این است ابو ایوب صاحب منزل رسول خدا صلى الله علیه و آله، پس دست او را گرفتم و باو درود و تحیت گفتم و با او مصافحه نمودم.

و از حبیب بن یسار، از ابى رمیله روایت شده که چهار سوار آمدند نزد امیر المومنین علیه السلام تا اینکه شتران خود را در رحبه خوابانیدند، سپس بنزد آنجناب آمدند و گفتند: السلام علیک یا امیرالمومنین، و رحمه الله و برکاته، فرمود و علیکم السلام از کجا آمده این قافله؟ گفتند: موالى تو از سرزمین فلان آمده اند، فرمود از کجا شما موالى من هستید؟ گفتند: ما در روز غدیر خم از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که میفرمود:

من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و ابن اثیر در جلد 1 " اسد الغابه " ص 368 روایت کرده از کتاب الموالات ابن عقده باسنادش از ابى مریم زرین حبیش که گفت: على علیه السلام از قصر بیرون آمد و با او روبرو شدند سوارانى که شمشیر حمایل داشتند، و گفتند: السلام علیک یا امیرالمومنین، السلام علیک یا مولانا و رحمه الله و برکاته، على علیه السلام فرمود: در اینجا از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله چه کسى حضور دارد؟ پس دوازده تن برخاستند که از جمله آنها بودند: قیس بن ثابت بن شماس، و هاشم بن عتبه و حبیب بن بدیل بن ورقاء، پس گواهى دادند که از پیغمبر صلى الله علیه و آله شنیده اند که میفرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه، و ابو موسى " مدینى " این حدیث را با بررسى و دقت در سند آورده.

و ابن حجر در جلد 1 " الاصابه " صفحه 305 آنرا از کتاب الموالات ابن عقده روایت نموده و صدر خبر را تا آنجاى از متن که " على علیه السلام گفت "... از آن انداخته و هاشم بن عتبه را ذکر نکرده و این روش او بمقتضاى عادتى است که نامبرده در کاهش فضایل آل الله دارد

و محب الدین طبرى در جلد 2 " الریاض النضره " ص 169 روایت مزبور را از طریق احمد بلفظ اول او و از معجم حافظ بغوى ابوالقاسم بلفظ دوم احمد، و ابن کثیر در جلد 5 تاریخش صفحه 212 از احمد بدو طریق و دو لفظ اولى او، و در جلد 7 صفحه 347 از احمد بلفظ اول او ذکر نموده اند، و در صفحه 348 گوید: ابوبکر بن ابى شیبه گفت: حدیث کرد ما را شریک از حنش از ریاح بن حارث که گفت: هنگامیکه ما در رحبه با على علیه السلام نشسته بودیم، مردى بر آنحضرت وارد شد که اثر سفر بر او بود و گفت: السلام علیک یا مولاى، گفتند: این کیست؟ گفت: ابو تراب انصارى هستم، من شنیدم از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که میفرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه.

و حافظ هیثمى در ج 9 " مجمع الزواید " ص 104 حدیث مزبور را بلفظ اول احمد روایت نموده، سپس گوید: حدیث مزبور را احمد و طبرانى روایت نموده اند، جز اینکه او گفته که: گفتند: شنیدیم رسول خدا صلى الله علیه و آله میفرمود:

من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه- و این ابو ایوب است که میان ماست پس ایو ایوب روپوش را از خود دور کرد سپس گفت شنیدم که رسول خدا صلى الله علیه و آله مى فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، 

و رجال طریق احمد ثقه هستند... تا آخر حدیث، و جمال الدین عطاء الله بن فضل الله شیرازى در کتاب خود " الاربعین فى مناقب امیرالمومنین " در مورد ذکر حدیث غدیر گوید: و آنرا زر بن حبیش روایت نموده و چنین گفته: على علیه السلام از قصر خارج شد، در این هنگام سوارانى که شمشیر حمایل داشتند و روپوش بر صورت و تازه از راه رسیده بودند با آنحضرت روبرو شدند و گفتند:

السلام علیک یا امیرالمومنین، و رحمه الله و برکاته، السلام علیک یا مولانا على علیه السلام پس از جواب سلام فرمود: در اینجا از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله چه کسانى هستند؟ پس دوازده تن از آنها برخاستند، که از جمله خالد بن زید ابو ایوب انصارى، و خزیمه بن ثابت و ذو الشهادتین، و قیس بن ثابت بن شماس، و عمار بن یاسر، و ابو الهیثم بن تیهان، و هاشم بن عتبه بن ابى وقاص، و حبیب بن بدیل بن ورقاء بودند. پس شهادت دادند که از رسول خدا صلى الله علیه و آله در روز غدیر خم شنیدند که میفرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه.. تا آخر حدیث. پس على علیه السلام به انس به مالک و براء بن عازب "که از اداى شهادت خوددارى کردند" فرمود: چه چیز مانع شد شما را از اینکه برخیزید و شهادت دهید؟ چه آنکه شما نیز همانطور که این گروه شنیده اند، شنیده اید؟ سپس فرمود: بار خدایا اگر این دو نفر بعلت عناد کتمان کردند آنها را مبتلا کن، اما براء نابینا شد و پس از نابینا شدن هنگامى که از منزل خود سوال میکرد میگفت: کسیکه گرفتار نفرین شده چگونه راه مقصود را در مى یابد؟ و اما انس، پاهاى او مبتلا به برص شد، و گفته شده است هنگامیکه على علیه السلام طلب گواهى دایر بگفتار پیغمبر صلى الله علیه و آله من کنت مولاه فعلى مولاه فرمود نامبرده معتذر بفراموشى شد و على علیه السلام فرمود: بار خدایا اگر دروغ میگوید او را مبتلا بسفیدى "برص" کن که دستار او آنرا مخفى نسازد پس چهره او دچار برص شد و پیوسته خرقه بر چهره خود مى افکند- ع 1 صفحه 211 و ج 2 صفحه 137. و ابو عمرو کشى در صفحه 30 فهرست خود در آنچه که از جهت عامه روایت نموده گوید: عبد الله بن ابراهیم روایت نموده باخبار از ابو مریم انصارى، از منهال ابن عمرو، از زر بن حبیش که گفت: على بن ابى طالب علیه السلام از قصر خارج شد و سوارانى که شمشیر حمایل و لئام بر چهره داشتند با آنجناب روبرو شدند و گفتند:

السلام علیک یا امیرالمومنین، و رحمه الله و برکاته، السلام علیک یا مولانا، آنحضرت فرمود: در اینجا چه کسى از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله هست؟ خالد بن زید ابو ایوب، و خزیمه بن ثابت ذو الشهادتین، و قیس بن سعد بن عباده، و عبد الله ابن بدیل بن ورقاء بپا خاستند، و همگى آنها شهادت دادند باینکه از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدند در روز غدیر خم که میفرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه، پس از آن على علیه السلام به انس بن مالک و براء بن عازب فرمود: چه مانع شد شما را که برخیزید و شهادت دهید؟ زیرا شما هم شنیده اید همانطور که این گروه شنیده اند؟ سپس فرمود: بار خدایا اگر این دو نفر از روى عناد شهادت خود را کتمان نمودند آنها را مبتلا کن، در نتیجه براء بن عازب نابینا شد و قدمهاى انس بن مالک دچار برص شد پس انس بن مالک سوگند یاد کرد که هیچ منقبتى و فضیلتى را که درباره على علیه السلام وجود دارد هرگز کتمان نکند، و اما براء بن عازب، از منزل خود سوال میکرد و باو نشانى میدادند، پس میگفت چگونه راهنمائى و ارشاد میشود کسیکه مورد اصابت نفرین واقع شده؟

و در این زمینه و راجع باین جریان تعداد دیگرى از محدثین متاخر هستند که این داستانها و وقایع را ذکر نموده اند و ما بذکر آنها سخن را طولانى نمیکنیم.

شهود مشهور و بنام که نسبت بحدیث غدیر در روز رکبان "قافله" شهادت داده اند بر حسب آنچه از احادیث گذشت.

1- ابو الهیثم بن تیهان "از اصحاب بدر".

2- ابو ایوب خالد بن زید انصارى.

3- حبیب بن بدیل بن ورقاء خزاعى.

4- خزیمه بن ثابت ذو الشهادتین "از اصحاب بدر است و در صفین شهادت یافته".

5- عبد الله بن بدیل بن ورقاء- در صفین شهادت یافته.

6- عمار بن یاسر "از اصحاب بدر است و در صفین بدست گروه ستمکار کشته شده".

7- قیس بن ثابت بن شماس انصارى

8- قیس بن سعد بن عباده خزرجى "از اصحاب بدر است".

9- هاشم مرقال بن عتبه "پرچمدار على صلى الله علیه و آله در صفین که در همان جنگ شهادت یافته".  

 

منبع: الغدیر ، ج2

مناشده بر طلحه در روز جمل

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

مناشده امیرالمومنین بر طلحه در روز جمل

سال 36 هجری

حافظ بزرگ ابو عبد الله- حاکم- در جلد 3 " مستدرک " صفحه 371 با بررسى در طریق روایت نموده از ولید و ابى بکر بن قریش که آندو از حسن بن سفیان و او از محمد بن عبده و او از حسن بن حسین و او از رفاعه بن ایاس ضبى و او از پدرش و او از جدش نقل نموده که: در جنگ جمل با على علیه السلام بودیم، آنحضرت فرستاد نزد طلحه بن عبید الله و ملاقات با او را خواستار شد، در نتیجه طلحه بنزد آن حضرت آمد، باو فرمود تو را بخدا سوگند میدهم آیا از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدى که مى فرمود:

من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه،

طلحه گفت: آرى، فرمود: پس چرا با من مقاتله و نبرد میکنى؟ گفت متذکر نبودم راوى گوید که طلحه از خدمت آنجناب بازگشت نمود.

و این داستان را مسعودى در جلد 2 " مروج الذهب " صفحه 11 روایت کرده و لفظ او اینست:

سپس هنگام بازگشت زبیر، على علیه السلام بر طلحه بانگ زد و فرمود: اى ابا محمد چه امرى تو را بمیدان نبرد با من برانگیخته؟ گفت: خونخواهى عثمان، على علیه السلام فرمود: خداوند بکشد از ما و شما آنکه را که بدین امر سزاوارتر است آیا نشنیدى که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. و تو اول کسى بوده که با من بیعت کردى و سپس بیعت را شکستى در حالیکه خداوند عز و جل فرماید " و من نکث فانما ینکث على نفسه " در این هنگام طلحه گفت استغفر الله "طلب آمرزش میکنم از خدا" و سپس برگشت.

و این داستان را خطیب خوارزمى حنفى در " المناقب " صفحه 112 باسناد خود از طریق حافظ ابو عبد الله حاکم از رفاعه از پدرش، از جدش، روایت کرده و گفته که در روز جمل با على علیه السلام بودیم که فرستاد نزد طلحه بن عبید الله تمیمى و نامبرده آمد بنزد آنجناب، باو فرمود تو را بخدا سوگند میدهم آیا از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدى که فرمود:

من کنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و اخذل من خذله و انصره من نصره؟ گفت: آرى فرمود: پس چرا با من جنگ میکنى؟ گفت فراموش کرده بودم و متذکر نبودم- راوى گوید: سپس طلحه بدون اینکه سخن دیگرى در جواب امیرالمومنین علیه السلام بگوید مراجعت نمود.

و این موضوع را حافظ بزرگ ابن عساکر در جلد 7 تاریخ شام صفحه 83، و سبط ابن جوزى در تذکره خود صفحه 42 و حافظ ابوبکر هیثمى در جلد 9 " مجمع الزواید " صفحه 107 از طریق بزار، و ابن حجر در جلد 1 " تهذیب " صفحه 391 باسنادش از طریق نسائى، و سیوطى در " جمع الجوامع " "بطوریکه در جلد 6 " کنز العمال " صفحه 83 مذکور است" قریب بلفظ خوارزمى از طریق ابن عساکر، و ابو عبد الله محمد بن محمد بن یوسف سنوسى در جلد 6 " شرح مسلم " صفحه 236، و ابو عبد الله محمد بن خلیفه و شتانى مالکى در شرح مسلم جلد 6 صفحه 236، و شیخ ابراهیم و صابى در " الاکتفاء " از طریق ابن عساکر روایت نموده اند.  

 

الغدیر، ج2

گواهان روز رحبه

بسم الله الرحمن الرحیم


گواهان مشهور که در روز رحبه شهادت دادند

1- ابو زینب بن عوف انصارى.

2- ابو عمره بن عمرو بن محصن انصارى.

3- ابو فضاله انصارى- نامبرده از اصحاب بدر است و در صفین در راه یارى امیرالمومنین علیه السلام شهادت یافته.

4- ابو قدامه انصارى که در صفین شهادت یافته.

5-ابو لیلى نصارى- گفته شده که او نیز در صفین شهادت یافته.

6-ابو هریره دوسى که "در یکى از سالهاى 9/8/57 در گذشته".

7- ابو الهیثم بن تیهان که از اصحاب بدر است و در صفین بشهادت رسیده.

8- ثابت بن ودیعه انصارى- خزرجى- مدنى.

9- حبشى بن جناده سلولى در غزوات امیرالمومنین علیه السلام حضور داشته.

10- ابو ایوب خالد انصارى که از اصحاب بدر است و در جنگ با روم "حدود سالهاى 2/1/50 بشهادت رسیده.

11- خزیمه بن ثابت انصارى و ذو الشهادتین که از اصحاب بدر است و در صفین شهادت یافته.

12- ابو شریح خویلد بن عمرو خزاعى که در سال 68 وفات یافته.

13- زید- یا یزید بن شراحیل انصارى.

14- سهل بن حنیف انصارى اوسى که از اصحاب بدر است و در سال 38 وفات یافته.

15- ابو سعید سعد بن مالک خدرى انصارى که در یکى از سالهاى 5/4/63 وفات یافته.

16- ابوالعباس سهل بن سعد انصارى که در سال 91 وفات یافته.

17- عامر بن لیلى غفارى.

18- عبد الرحمن بن عبد رب انصارى.

19- عبد الله بن ثابت انصارى که خدمتکار رسول خدا صلى الله علیه و آله بوده است.

20- عبید بن عازب انصارى که از جمله ده نفرى است که براى دعوت مردم باسلام گماشته شدند.

21- ابو طریف عدى بن حاتم که در سال 68 در سن صد سالگى وفات یافته.

22- عقبه بن عامر جهنى که از نزدیکان و خویشاوندان معاویه بود و نزدیک سال 60 درگذشته.

23- ناجیه بن عمرو خزاعى.

24- نعمان بن عجلان انصارى- سخنگو و شاعر انصار بوده. اینهایند کسانیکه از گواهان مشهور و بنام داستان غدیر در مناشده رحبه بدستیارى تاریخ و بر حسب احادیث پیش گفته بدانها واقف و آگاه شدیم. و امام احمد در حدیثى که در صفحه 26 گذشت، تصریح نموده که تعداد شهود در آنروز "رحبه" سى تن بوده و حافظ هیثمى در مجمع الزواید خود بطوریکه گذشت این داستان را بررسى و صحت آن اشعار نموده، و در تذکره سبط ابن جوزى ص 17 و تاریخ الخلفاى سیوطى ص 65 و جلد 3 السیره الحلبیه ص 302 نیز ملاحظه میشود، و لفظ ابى نعیم " فضل بن دکین " در اینجا چنین است "پس از سوگند دادن امیرالمومنین علیه السلام" مردم بسیارى بپا خاستند و گواهى دادند- چنانکه در صفحه 26- گذشت.

جلب توجه- خواننده گرامى باین نکته جدا توجه دارد، که این مناشده در تاریخى صورت گرفته "سال 35 "که با تاریخ وقوع "سال حجه الوداع" بیش از بیست و پنجسال فاصله داشته و در خلال این مدت بسیارى از اصحاب پیغمبر که در روز غدیر خم حضور داشته اند وفات یافته اند و بعضى از آنها در جنگها کشته شده اند و گروهى هم در بلاد مختلفه پراکنده گشته اند، و کوفه هم با مدینه منوره که مرکز اجتماع اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله بوده فاصله زیادى داشته و جز معدودى از پیروان حق که در عصر خلافت امیرالمومنین علیه السلام بدانجا مهاجرت نموده بوده اند حضور نداشته اند و این داستان مناشده از امور اتفاقى بوده است که بدون سابقه و مقدمه صورت گرفته و طورى نبوده که قبلا اعلام شده باشد تا علاقمندان بحضور در آن اجتماع آهنگ آنجا نمایند و گواهان بسیار و راویان فراوانى در مجمع مناشده امیرالمومنین علیه السلام حضور داشته باشند، و در میان حاضرین نیز کسانى بوده اند که از روى سفاهت یا کینه ورزى از اداى شهادت خوددارى و کتمان کرده اند بطوریکه در بسیارى از احادیث مذکوره بان اشاره شد و تفصیل آن نیز در مطالب آتیه بیان خواهد شد، با همه این علل و جهات گروه بسیارى این داستان را نقل و روایت نموده اند تا چه رسد باینکه چنین موانع و عللى وجود نمیداشت پس با آنچه ذکر شد بر خواننده آشکار است که این حدیث "داستان غدیر خم" در آن اعصار و ازمنه گذشته تا چه حد داراى شهرت و تواتر بوده است؟

و اما اختلاف تعداد گواهان در احادیثى که ذکر شد، محمول بر اینست که هر یک از راویان قضیه مناشده رحبه کسانى را که میشناخته یا بدو توجه داشته یا کسانى را که در نزد او یا در پهلوى منبر یا یکى از دو طرف آن در آنروز بوده اند دیده و شهادت آنها را ذکر نموده و بدیگرى توجه نداشته- و یا فقط آنهائى که از اصحاب بدر و یا از گروه انصار در آنروز و در آن مجلس حضور داشته اند مورد توجه راوى بوده یا در نتیجه بلند شدن صداهاى آن گروه براى شهادت و دوخته شدن چشمها و گوشها بدرک موضوع شهادت و وجود اختلال و هرج مرج در مجلس چنانکه مقتضاى امثال آن مجتمعاتست بعضى از بعض دیگر غفلت ورزیده و هر کس آنکسى را از شهادت دهندگان که بحساب درآورده است نقل نموده است.


منبع: الغدیر ، ج2

اثبات خلافت امیرالمومنین علی علیه السلام

بسم الله الرحمن الرحیم


مناشده امیرالمومنین در روز رحبه

سال 35 هجری

در اثر معارضه و منازعه که در امر خلافت با امیرالمومنین علیه السلام وقوع یافت برخى از مردم نسبت بانچه که آنحضرت از رسول خدا صلى الله علیه و آله دایر بتقدیم آنجناب بر دیگران روایت و نقل فرموده بود آنحضرت را متهم ساختند و واردات از طرف رسول خدا صلى الله علیه و آله را در این موضوع با تردید و انکار تلقى کردند، چون این کیفیت بانحضرت رسید، در میدان وسیع کوفه حضور یافت و در میان گروه بسیارى که در آنجا گرد آمده بودند بمنظور دفاع از حق و رد بر آنها که در امر خلافت با آن جناب منازع میکردند، با آن گروه استدلال و مناشده فرمود، و این موضوع بحدى جلب اهمیت کرده که بسیارى از تابعین آنرا روایت نموده اند و اسناد آن در کتب علماء بحد تواتر و تظافر رسیده و ما بروایت چهار تن از اصحاب و چهارده نفر از تابعین "در این خصوص" واقف شدیم، و اینک تفصیل آن

1- ابو سلیمان موذن، "شرح حال او در 113 جلد 1 گذشت" ابن ابى الحدید در جلد 1 شرح نهج البلاغه ص 362 گوید: ابو اسرائیل از حکم روایت کرده و او از سلیمان موذن "این همان سند احمد است که خواهد آمد" اینکه، على علیه السلام سوگند داد مردم را که هر کس از آنها این فرموده رسول خدا صلى الله علیه و آله را شنیده که فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه.. گواهى دهد، پس گروهى بدان شهادت دادند و زید بن ارقم از شهادت بان در حالیکه بدان آگاه بود امساک نمود، پس امیرالمومنین علیه السلام او را به نابینائى نفرین فرمود و او نابینا شد، و پس از نابینا شدن داستان این گفتار رسول خدا صلى الله علیه و آله را براى مردم بیان میکرد، و بطرق دیگر از او "یعنى سلیمان موذن" خواهد آمد که این داستان را از زید بن ارقم روایت کرده و شاید این روایت هم از آنست و از قلم افتاده است.

2- ابو القاسم، اصبغ بن نباته "شرح حال او در ص 114 جلد 1 ذکر شد". ابن اثیر در جلد 3 " اسد الغابه " ص 307 و در جلد 205 از حافظ ابن عقده، از محمد بن اسماعیل بن اسحاق راشدى روایت نموده و او از محمد بن خلف نمیرى، از على بن حسن عبدى، از اصبغ، که گفت: على علیه السلام سوگند داد مردم را در رحبه که هر کس گفتار رسول خدا صلى الله علیه و آله را در روز غدیر خم شنیده برخیزد و بدان گواهى دهد، و فقط کسى برخیزد که گفتار رسول خدا صلى الله علیه و آله را شخصا شنیده باشد، جمعى در حدود هفده نفر برخاستند که در میان آن گروه، ابو ایوب انصارى، و ابو عمره بن عمرو بن محصن، و ابو زینب "ابن عوف انصارى"، و سهل بن حنیف، و خزیمه بن ثابت، و عبد الله بن ثابت انصارى، و حبشى بن جناده سلولى، و عبید ابن عازب انصارى، و نعمان بن عجلان انصارى، و ثابت بن ودیعه انصارى، و ابو فضاله انصارى، و عبد الرحمن بن عبد رب انصارى، بودند، گروه نامبرده که برخاستند، گفتند: ما شهادت میدهیم که، شنیدم رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:

الا من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و اعن عن اعانه.

و در اسد الغابه از اصبغ بن نباته ذکر شده، که گفت: على علیه السلام سئوال کرد و بدان سوگند دادم مردم را که هر کس گفتار رسول خدا صلى الله علیه و آله را در روز غدیر خم شنیده برخیزد، در این هنگام جمعى بالغ بر هفده تن برخاستند که در میانشان ابو ایوب انصارى و ابو زینب بودند، آنها که برخاستند گفتند: شنیدیم از رسول خدا صلى الله علیه و آله در روز غدیر خم در حالیکه دست تو را گرفته و بلند نموده بود، فرمود: آیا شما گواه نیستید باینکه من "اوامر خدا را" رساندم و خیر و صلاح شما را بیان نمودم؟ سپس فرمود: آگاه باشید، همانا خداى عز و جل ولى من است، و من ولى مومنین هستم، پس هر کس که من مولاى اویم پس این على، مولاى او است، بار خدایا دوست بدار آنکه را که او را دوست دارد و دشمن دار آنکه را که او دشمن بدارد، این روایت را ابو موسى با دقت در سند آورده است.

و روایت مزبور را ابن حجر عسقلانى در جلد 4 " الاصابه " ص 408 از طریق ابن عقده از اصبغ آورده که گفت: چون على علیه السلام در رحبه مردم را سوگند داد و از آنها سوال کرد که هر کس "سخن رسول خدا صلى الله علیه و آله" را شنیده باز گوید، در نتیجه بالغ بر هفده نفر برخاستند که در آنها ابو ایوب و ابو زینب و عبد الرحمن بن عبد رب بودند و آن گروه گفتند: شهادت میدهیم که از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدیم، در حالیکه دست تو را در روز غدیرخم گرفته و بلند کرده بود، فرمود: آیا شما گواه نیستید که من "اوامر خدا را" رسانیدم؟ گفتند: آرى گواهى میدهیم، فرمود: فمن کنت مولاه فعلى مولاه، و در جلد 4 " الاصابه " ص 80 آن را روایت کرده و گوید: ابو موسى گفت: که این روایت را ابوالعباس ابن عقده در کتاب " الموالات " از طریق على بن حسن عبدى از سعد "اسکاف" از اصبغ بن نباته ذکر نموده که گفت: على علیه السلام در رحبه مردم را سوگند داد و از آنها پرسید که: هر کس گفتار رسول خدا صلى الله علیه و آله را در روز غدیر خم شنیده برخیزد، پس بالغ بر هفده تن برخاستند که از جمله آنها بود ابو ایوب و ابو زینب ابن عوف آنان گفتند: ما شهادت میدهیم که شنیدیم، رسول خدا صلى الله علیه و آله در روز غدیر خم در حالیکه دست تو را گرفته و بلند نموده فرمود: آیا گواه نیستید که "او امر خدا را" رسانیدم؟ گفتند: گواهیم، فرمود: فمن کنت مولاه فعلى مولاه. 3- حبه بن جوین عرنى، ابو قدامه بجلى- صحابى، متوفاى 76 و 79 حافظ ابن مغازلى شافعى در " المناقب " از ابى طالب، محمد بن احمد بن عثمان، از ابى عیسى حافظ روایت نموده که او روایت را میرساند به حبه عربى و او داستان روز غدیر و استشهاد على علیه السلام را بدان با سوگند دادن ذکر مینماید، تا آنجا که گوید: پس دوازه تن از اهل بدر برخاستند که از جمله آنها، زید بن ارقم بود، و گفتند: ما گواهى میدهیم که شنیدیم رسول خدا صلى الله علیه و آله در روز غدیر خم میفرمود:

من کنت مولاه فعلى مولاه.. بشرح حدیث.

و در صفحه 54 جلد 1 از دولابى مذکور گردید که باسنادش از ابى قدامه روایت کرده که على علیه السلام در رحبه سوگند داد مردم را و از آنها سوال فرمود، پس جمعى بالغ بر ده و اندى برخاستند، که در میان آنها مردى بود که جبه بر تن داشت و بر آن بالاپوش حضر موتى افکنده بود پس آن گروه شهادت دادند.. بشرح حدیث.

4- زاذان بن عمر "شرح حال او در صفحه 116 جلد 1 ذکر شده" احمد پیشواى حنبلیان در جلد 1 مسندش در ص 84 با بررسى در سند آورده از ابن نمیر، از عبد الملک، از ابى عبد الرحیم کندى، از زاذان بن عمر که گفت: سخن على علیه السلام را شنیدم که در رحبه از مردم سوال کرد و آنها را سوگند داد که هر کس رسول خدا صلى الله علیه و آله را در روز غدیر خم دیده و سخنان او را شنیده برخیزد و گواهى دهد، سیزده تن برخاستند و شهادت دادند که آنها از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدند که میفرمود:

من کنت مولاه فعلى مولاه.

و حافظ هیثمى در جلد 9 " مجمع الزواید " ص 107 این حدیث را از زاذان، از طریق احمد بلفظى که ذکر شد روایت نموده، و همچنین ابوالفرج ابن جوزى در جلد 1 " صفه الصفوه " ص 121 و ابو سالم محمد بن طلحه شافعى در " مطالب السول " ص 54 "در سال 1302 بچاپ رسیده" و ابن کثیر شامى در جلد 5 " البدایه و النهایه " ص 210 و در جلد 7 ص 348 از طریق احمد و سبط ابن جوزى در " تذکره " ص 17، و سیوطى در " جمع الجوامع " نقل از احمد، و ابن ابى عاصم در " السنه " "بطورى که در جلد 6 " کنز العمال " ص 407 مذکور است" روایت مذکوره را ذکر نموده اند 5.- زر بن حبیش اسدى "شرح حال او در صفحه 116 جلد 1 ذکر شده" حافظ ابو عبد الله زرقانى- مالکى- در جلد 7 " شرح المواهب " ص 13 گوید: ابن عقده با دقت در سند از زر بن حبیش روایت کرده که گفت: على علیه السلام فرمود: در اینجا از اصحاب محمد صلى الله علیه و آله چه کسانى هستند؟ دوازده تن برخاستند و شهادت دادند که از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدند، فرمود:

من کنت مولاه فعلى مولاه.

6- زیاد بن ابى زیاد "شرح حال او در ص 117 ج 1 ذکر شده"، احمد بن حنبل در جلد 1 " مسند " ص 88 آورده، از محمد بن عبد الله، از ربیع- یعنى ابن ابى صالح اسلمى، از زیاد بن ابى زیاد که گفت: شنیدم على بن ابى طالب رضى الله عنه از مردم سوال نمود و آنها را سوگند داد باینکه هر مرد مسلمى که شنیده است از رسول خدا صلى الله علیه و آله در روز غدیر آنچه را فرموده، برخیزد، پس دوازده تن از اصحاب بدر برخاستند و شهادت دادند.

و این حدیث را حافظ هیثمى در جلد 9 " مجمع الزواید " ص 106 از طریق احمد روایت نموده و گفته که رجال آن ثقه هستند و ابن کثیر در جلد 7 البدایه " ص 348 از احمد، و حافظ محب الدین طبرى در جلد 2 " الریاض النضره " صفحه 170 و ذخایر العقبى " ص 67 روایت مزبور را ذکر نموده اند.

7- زید بن ارقم انصارى- صحابى- احمد با دقت در سند از اسود بن عامر، از ابى اسرائیل، از حکم از ابى سلیمان، از زید بن ارقم روایت کرده که گفت: على علیه السلام با قید سوگند از مردم سئوال نمود که هر کس شنیده است از رسول خدا صلى الله علیه و آله که فرمود:

من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه برخیزد و گواهى دهد، دوازه تن از اصحاب بدر برخاستند و بان شهادت دادند و من از کسانى بودم که کتمان نمودند و در نتیجه چشم خود را از دست دادم.

و هیثمى در جلد 9 " مجمع الزواید " ص 106 از احمد و طبرانى در " الکبیر " بلفظ مذکور، این حدیث را روایت نموده اند، و طبرانى رجال آنرا مورد وثوق دانسته، و در روایتى که نزد او ضبط شده این جمله مذکور است: و على بر هر که کتمان میکرد نفرین میفرمود: و ابن مغازلى در " المناقب " آنرا از ابى الحسین على بن عمر بن عبد الله بن شوذب از پدرش از محمد بن حسین زعفرانى از احمد بن یحیى بن عبد الحمید از ابى اسرائیل، از حکم از ابى سلیمان، از زید، بلفظ مذکور روایت کرده و در آن مذکور است "از قول زید" که: من از جمله کسانى بودم که کتمان کردند، پس خداى چشمم را نابینا فرمود و على کرم الله وجهه کسى را که کتمان کند نفرین فرمود و شیخ ابراهیم وصابى آنرا در " الاکتفاء " بلفظ مذکور از طبرانى در " المعجم الکبیر " روایت نموده.

و حافظ، محب الدین طبرى در " ذخایر العقبى " ص 67 از زید روایت نموده که گفت: على علیه السلام با قید سوگند از مردم سئوال نمود که: هر کس از پیغمبر صلى الله علیه و آله در روز غدیر خم شنیده که فرمود:

من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، برخیزد و گواهى دهد، شانزده تن برخاستند و بان گواهى دادند، و بهمین لفظ هیثمى آنرا در " مجمع الزواید " ص 107 از طریق احمد روایت نموده و سیوطى بطوریکه در جلد 6 " کنز العمال " ص 403 بنقل از " المعجم الاوسط " طبرانى مذکور است، این حدیث را در " جمع الجوامع " آورده و در آن مذکور است: دوازده تن برخاستند و بان شهادت دادند.


الغدیر ، ج 2

توسل به ائمه علیهم السلام

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

آیا توسل به ائمه (ع ) خواندن غیر خدا است ؟

س 55 آیا توسل به ائمه (ع ) خواندن خدا است ؟
ج - ما هنگام توسل به ائمه (ع )، آنها را وسیله قرار مى دهیم ؛ چنانکه خداوند متعال دستور داده و فرموده است : و ابتعوا الیه الوسیله (مائده : 35)
وسیله اى به سوى خداى بجویید.
ولى (محمد بن عبد الوهاب )
(23) مى گوید: طلب کردن و خواندن دیگران مانند انبیاء و ائمه علیهم السلام و ارواح مؤ منین مشمول آیه شریفه زیر است که مى فرماید: ان الذین یستکبرون عن عبادتى ، سیدخلون جهنم داخرین . (غافر:60).
کسانى که از پرستش من کبر مى ورزند، بزودى با حالت خوارى در دوزخ در مى آیند.
ولى لازمه این استدلال آن است که چنانچه کسى از دیگرى چیزى بخواهد، یا از او چیزى خواهش کند (مانند اینکه انسان از قصاب گوشت بخواهد، یا دیگرى را براى بلند کردن بار بخواند و او را به کمک یارى خود دعوت نماید) مستوجب دخول در آتش جهنم خواهد بود؛ زیرا از غیر خدا چیزى خواسته است ؛ و مسلما این سخن درست نیست .
 

 

مبع: 665 پرسش و پاسخ (علامه طباطبائی)
 

مناشده 2

بسم الله الرحمن الرحیم


مناشده امیرالمومنین در ایام عثمان بن عفان

شیخ الاسلام، ابو اسحق، ابراهیم بن سعد الدین ابن الحمویه "شرح حال او در صفحه 200 جلد 1 گذشت" باسنادش در " فراید السمطین " سمط اول در باب 58 از تابعى بزرگ، سلیم بن قیس هلالى روایت کرده که گفت: در زمان خلافت عثمان در مسجد رسول خدا صلى الله علیه و آله گروهى مجتمع بودند که با یکدیگر سخن میگفتند و از علم و عفت سخن بمیان آوردند. در ضمن نام قریش و فضایل و سوابق آنها و هجرتشان بمیان آمد و آنچه را که رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره آنها از فضیلت فرموده مانند این فرمایش: " الائمه من قریش " "یعنى امامان از قریش میباشند" و فرمایش دیگر آنحضرت " الناس تبع لقریش و قریش ائمه العرب " "یعنى مردم پیروان قریشند و قریش پیشوایان عرب هستند" تا آنجا که گوید "بعد از ذکر مفاخرت هر قبیله بمردان خود" و در این حلقه بیش از دویست تن گرد آمده بودند که در میان آنها بودند: على بن ابى طالب علیه السلام و سعد بن ابى وقاص و عبد الرحمن بن عوف و طلحه و زبیر و مقداد و هاشم بن عتبه و ابن عمر و حسن و حسین و ابن عباس و محمد بن ابى بکر و عبد الله بن جعفر، و از انصار: ابى بن کعب و زید بن ثابت و ابى ایوب انصارى و ابو الهیثم بن التیهان و محمد بن سلمه و قیس بن سعد بن عباده و جابر ابن عبد الله و انس بن مالک و زید بن ارقم و عبد الله بن ابى اوفى و ابى لیلى، و با او پسرش عبد الرحمن نشسته بود و او پسرکى بود نورس و زیبا روى، و در این هنگام ابوالحسن بصرى آمد و پسرش حسن بصرى با او بود که او نیز پسرکى بود زیباروى و معتدل القامه، راوى گوید: من باو و به عبد الرحمن بن ابى لیلى مینگریستم و نمیدانم کدام زیباتر از آن دیگرى بود؟ جز اینکه حسن بصرى داراى اندامى درشت تر و قدى رساتر بود،

در این هنگام آن گروه بسیار سخن گفتند و این اجتماع از بامداد تا هنگام زوال آفتاب "ظهر" طول کشید و عثمان در خانه خود بود و از اجتماع و سخنان این گروه اطلاعى نداشت، و على بن ابى طالب در آن میان خاموش و ساکت بود و نه خودش و نه احدى از کسان و اهل بیتش سخنى نمیگفتند، در نتیجه آن گروه متوجه او شدند و گفتند: یا ابا الحسن چه مانعى هست که تو نیز سخن بگوئى؟ فرمود هر یک از افراد دو قبیله سخن گفتند و فضیلتى از خود بیان داشتند و درست هم گفتند، اکنون، من از شما اى گروه قریش و انصار سوال میکنم: این فضیلت ها را خداوند بچه وسیله بشما عطا فرمود؟ آیا منشاء این فضایل که بخود نسبت دادید، در وجود خود شما و قبیله و خاندان شما بوده یا موجبى جز اینها داشته؟ همگى در پاسخ گفتند: عشیره و خاندانهاى ما منشاء هیچ یک از این فضایل نبوده اند، بلکه خداى بزرگ بر ما منت نهاد و این فضایل را بسبب محمد صلى الله علیه و آله و عشیره و اهل بیت او بما عطا فرمود، على علیه السلام فرمود: راست گفتید، اى گروه قریش و انصار آیا نمیدانید که آنچه از خیر دنیا و آخرت نصیب شما گشته فقط از ما اهل البیت است نه غیر ما؟ و همانا پسر عمم پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود: بدرستى که من و خاندانم نورى بودیم که در پیشگاه عظمت خداوند نمایان بودیم چهارده هزار سال پیش از آنکه خداى متعال آدم را بیافریند، پس از آفرینش او این نور را در صلب او نهاد و او را بزمین فرود آورد، سپس نور ما منتقل بصلب نوح شد و در کشتى نشست، سپس منتقل بصلب ابراهیم شد و در آتش افکنده شد، سپس پیوسته خداى توانا ما را از اصلاب گرامى بارحام پاکیزه منتقل فرمود، و این انتقال از پدران و مادران بکیفیتى بود که همگى از هر ناپاکى و پلیدى بدور و منزه بودند.

پس از این سخنان على علیه السلام، آنها که سبقت و پیشى داشتند و از آنهائى بودند که بدر و احد را درک نموده بودند گفتند: آرى. ما این سخنان را از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیده ام، سپس فرمود: شما را بخدا سوگند میدهم همگى میدانید که خداى عز و جل در کتاب خود در آیات متعدد سابق را بر مسبوق مقدم داشته و من در پرستش خداى یگانه و پیروى رسول او سابق و مقدم بوده ام، بطوریکه احدى از این امت در این راه بر من پیشى نگرفته است؟ همگى گفتند: آرى چنین است.

فرمود شما را بخدا سوگند میدهم آیا آگاهى دارید؟ هنگامى که این آیه: و السابقون الاولون من المهاجرون و الانصار... و این آیه و السابقون السابقون اولئک المقربون نازل شد در چه مورد و در چه موضوعى نازل شد؟ از رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره مدلول این آیات سوال شد؟ فرمود: خداى متعال اینها را نازل فرموده درباره انبیاء و اوصیاء آنها، پس من افضل انبیاء و رسل هستم و على بن ابى طالب وصى من، افضل اوصیاء است، همگى گفتند: آرى بخدا قسم، فرمود: شما را بخدا سوگند میدهم، آیا آگاهى دارید؟ هنگامى که این آیه: یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم و این آیه و لم یتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المومنین ولیجه، نازل شد مردم گفتند: یا رسول الله آیا اختصاص به بعض از مومنین دارد یا شامل همه آنها میشود؟ پس خداى عز و جل امر فرمود پیغمبرش را که بانها تعلیم فرماید تا اولیاء و متصدیان امرشان را بشناسند و امر فرمود او را همانطور که نمازشان و زکاتشان و حجشان را تفسیر و بیان فرموده، ولایت را نیز براى آنها تفسیر فرماید، و مامور گشت که مرا در غدیرخم براى مردم بولایت منصوب فرماید، سپس خطبه ایراد فرمود و ضمن آن فرمود: اى مردم همانا خداوند مرا باجراء امرى مامور کرده که سینه ام را آن امر تنگ نموده و چنین پنداشتم که مردم مرا تکذیب میکنند، پس خداوند مرا تهدید بشکنجه فرمود در صورتیکه آن امر را ابلاغ ننمایم. سپس مردم را براى انجام نماز جماعت دعوت فرمود، پس از انجام نماز خطبه خواند و فرمود اى مردم: آیا میدانید: که همانا خداى عز و جل مولاى من است و من مولاى مومنین هستم و من اولى "سزاوارتر" هستم بر مومنین از خودشان، گفتند آرى. چنین است، پس فرمود یا على برخیز، پس برخواستم در این موقع فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، در این هنگام سلمان بپا خاست و گفت: یا رسول الله ولاء کما ذا؟ یعنى ولاء " درباره على علیه السلام چگونه ولائى است "؟ فرمود: ولاء کولائى، یعنى ولاء مانند ولاى من، من کنت اولى به من نفسه یعنى هر کس که من اولى "سزاوارتر" هستم باو از خودش، پس خداى متعال این آیه را فرو فرستاد: الیوم اکملت لکم دینکم.. تا آخر آیه، پس رسول خدا تکبیر فرمود و گفت " الله اکبر " تمامى نبوت من و تمامى دین خدا ولایت على است، بعد از من، پس ابوبکر و عمر برخاستند و گفتند: یا رسول الله: این آیات در مورد على علیه السلام خاصه است؟ فرمود: بلى، در او و درباره اوصیاء من است تا روز قیامت، گفتند: بیان فرما ایشان را "اوصیاء خود را" براى ما، فرمود: على علیه السلام برادر من و وزیر من و وارث من و وصى و خلیفه من است در امت من، و ولى هر مومن است بعد از من، سپس دو فرزندم اول حسن و پس از او حسین، پس از او نه تن از فرزندان پسرم حسین هر یک پس از دیگرى، قرآن با آنها است و آنها با قرآنند، از قرآن جدا نشوند و قرآن از آنها جدا نشود تا بر من کنار حوض وارد شوند؟ "پس از این شرح و بیان، امیرالمومنین علیه السلام با قید قسم در میان انجمن در مسجد رسول خدا صلى الله علیه و آله" همگى گفتند: آرى بخدا قسم این کلمات رسول خدا را ما شنیده ایم و بطوریکه گفتى بدان شهادت میدهیم. و بعض دیگر از آن گروه گفتند بیشتر این مطالب را در خاطر داریم ولى تمام آن را در حفظ نداشتیم ولى اینان که تمام آن را در خاطر داشته و بدان گواهى دادند همه آنها از نیکان و مردم با فضیلت ما میباشند، پس على علیه السلام فرمود: راست گفتید همگى مردم در حفظ یکسان نیستند، من آنانى را که این گفتار رسول خدا صلى الله علیه و آله را در خاطر دارند بخدا سوگند میدهم که برخیزند و بدانچه در خاطر دارند خبر دهند، پس این اشخاص برخواستند: زید بن ارقم، براء بن عازب، و سلمان، و ابوذر، و مقداد، و عمار: اینها گفتند: ما گواهى میدهیم که فرمایشات رسول خدا را در خاطر داریم در حالتیکه بر منبر ایستاده بود و تو پهلوى او بودى، و او میفرمود: اى مردم. همانا خداى عز و جل امر کرده که امام و پیشواى شما را منصوب نمایم و آنکه را که بعد از من وصى من و خلیفه من است و آنکسى را که خداى عز و جل در کتاب خود طاعت او را واجب فرموده و طاعت او را همدوش طاعت من ساخته و شما را امر بولایت او فرموده بشما معرفى کنم، و من در ابلاغ این امر از ترس طعن، و نکوهش اهل نفاق و تکذیب آنها بخداى خود مراجعه نمودم، خداى مرا تهدید فرمود که اگر این امر را تبلیغ نکنم مرا عذاب فرماید.

اى مردم همانا خداوند شما را امر به صلاه "نماز" فرموده و بطور تحقیق آن را براى شما بیان کرده است و امر بزکاه و روزه و حج فرموده و آنها را براى شما بیان نموده و من آنها را براى شما تفسیر کرده ام، و امر کرده است شما را " بولایت، و من شاهد میگیرم شما را که همانا آن ولایت "که خداوند امر فرموده" اختصاص باین "یعنى على علیه السلام" دارد- در هنگام اداى کلمه اشاره، دست خود را بر على نهاد سپس فرمود: بعد از او اختصاص به پسرش دارد و سپس باوصیاء بعدشان از فرزندانشان، از قرآن جدا نشوند و قرآن از آنها جدا نشود تا بر من در کنار حوض وارد شوند اى مردم، بتحقیق من بیان کردم براى شما، و پناه گاه شما و پیشواى شما و ولى شما و راهنماى شما را نشان دادم و او برادرم على بن ابى طالب علیه السلام است و او در میان شما بمنزله من است، پس قلاده اطاعت او را در دین بر گردن نهید و او را در تمام امور اطاعت نمائید، زیرا تمام آنچه خداى عز و جل بمن تعلیم فرموده از علم و حکمتش، همانا تماما در نزد او است، پس از او سوال کنید و از او بیاموزید و از اوصیا بعد از او، و آنها را تعلیم ندهید و بر آنها پیشى نگیرید و از آنها دور و عقب نمایند، زیرا همانا آنها با حقند و حق با آنهاست، هیچگاه آنها از حق و حق از آنها زایل و جدا نشود- این اشخاص که برخاسته بودند. پس از شهادت باین مطالب نشستند... تا آخر حدیث، این لفظ حموینى با آنچه که در خود کتاب سلیم ابن قیس مذکور است اختلاف کمى و زیاداتى دارد و سخن ما را در پیرامون سلیم و کتاب او خواهد آمد.


الغدیر ج 2

مناشده

بسم الله الرحمن الرحیم

مناشده و احتجاج بحدیث شریف غدیر خم

این واقعه "غدیرخم" از ابتداى وقوع "روز هجدهم ذى الحجه سال دهم از هجرت نبوى "ص""- از قرنهاى نخستین تا عصر حاضر پیوسته و بدون انقطاع از اصول مسلمه و حوادث غیر قابل تردید بوده، بطوریکه نزدیکان باین داستان ایمان و اذعان بان داشته و دشمنان و مخالفین بدون اینکه تردید یا انکارى در خاطر خود راه دهند، آنرا بازگوئى "روایت" نموده اند، و تا بدان پایه از تحقق رسیده که ارباب جدل و معارضه نیز هر وقت که از طرف مدعیان آنها دامنه مناظره بدان کشیده شده و قضیه بروایت آن منتهى گشته، ناچار بدان تن داده و نتوانسته اند با هیچ نیرنگ و جدلى آنرا نادیده و یا ناشنیده انگارند.

لذا، فیما بین صحابه و تابعین، چه پیش از دوران خلافت ظاهرى امیرالمومنین على "ع" و چه در عهد خلافت آنجناب و اعصار بعد از آن، استدلال به قضیه غدیر و یادآورى بدان با مبادله سوگند "مناشده" بسیار دست داده.

نخستین استدلال بدین منوال، کیفیت گفت و شنودى است که بوسیله شخص امیرالمومنین "ع" با اشخاص همزمان و معاصر در مسجد رسول خدا صلى الله علیه و آله بعد از رحلت پیغمبر صلى الله علیه و سلم وقوع یافته، این ماجرا را سلیم بن قیس هلالى در کتاب خود " که بچاپ رسیده " بتفصیل بیان داشته، آنها که آگاهى بان را خواستارند بدان مراجعه نمایند و ما در اینجا آنچه را که از مناشدات بعد آن بوقوع پیوسته ذکر مینمائیم.

مناشده امیرالمومنین در روز شورى

به سال 23- و یا- آغاز سال 24 از هجرت

اخطب خطباء خوارزم- حنفى- در صفحه 217 " مناقب " گوید: خبر داد مرا استاد و پیشوا- شهاب الدین- افضل حفاظ- ابو النجیب- سعید بن عبد الله بن حسن همدانى معروف به " مروزى " در آنچه که از همدان بمن نوشته، باخبار او از حافظ- ابو على- حسن ابن احمد بن حسین در آنچه اذن و اجازه روایت آنرا باو داده، باخبار از استاد ادیب ابو یعلى- عبد الرزاق بن عمر بن ابراهیم همدانى. بسال 437، باخبار از پیشواى حافظ- طراز المحدثین- ابوبکر احمد بن موسى بن مردویه.

و استاد پیشوا، شهاب الدین. ابو النجیب- سعد بن عبد الله همدانى گفته که: ما را خبر داد باین حدیث عالى پیشواى حافظ- سلیمان بن محمد بن احمد- از یعلى بن سعد رازى. از محمد بن حمید. از زافر بن سلیمان. از حارث بن محمد. از ابى الطفیل- عامر بن واثله که گفت:

من در روز شورى دربان بودم و على علیه السلام در خانه "محل اجتماع و شورى" بود و شنیدم که بانها میفرمود: من بطور موکد بر شما احتجاج و استدلال خواهم نمود به چیزیکه هیچ فرد عربى و غیر عربى از شما نتواند آنرا دگرگون نماید، سپس فرمود: شما افراد، همه شما را سوگند میدهم بخدا، که آیا در میان شما کسى هست که پیش از من بوحدانیت خدا ایمان آورده باشد؟ همگى گفتند: نه، فرمود شما را بخدا سوگند میدهم که در میان شما کسى هست که برادرى چون جعفر طیار داشته باشد که در بهشت با فرشتگان پرواز میکند؟ همگى گفتند: نه بخدا قسم، فرمود شما را بخدا سوگند میدهم آیا در میان شما غیر از من کسى هست که عموئى چون عموى من حمزه داشته باشد که شیرخدا و شیر رسول خدا و سرور شهیدان است؟ گفتند: نه بخدا قسم، فرمود: شما را بخدا سوگند میدهم آیا در میان شما جز من کسى هست که همسرى چون همسر من فاطمه دختر محمد صلى الله علیه و آله داشته باشد، که بانوى زنان اهل بهشت است، گفتند: نه بخدا قسم، فرمود: شما را بخدا سوگند میدهم، آیا در میان شما جز من کسى هست، که دو سبط مانند دو سبط من حسن و حسین داشته باشد که دو آقا و سرور جوانان اهل بهشت میباشند؟ گفتند: نه بخدا قسم، فرمود: شما را بخدا سوگند میدهم، آیا در میان شما جز من و پیش از من کسى هست که چندین بار با رسول خدا صلى الله علیه و آله نجوى کرده باشد و پیش از نجوى صدقه داده باشد؟ گفتند: نه بخدا قسم، فرمود: شما را بخدا سوگند میدهم، آیا در میان شما جز من کسى هست که رسول خدا درباره او فرموده باشد:

من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، لیبلغ الشاهد الغائب؟ گفتند: نه بخدا قسم،... تا آخر حدیث... و این روایت را با بررسى در سند آن پیشواى "محدثین" حموینى در باب 58 در " فراید السمطین " آورده گوید: خبر داد مرا استاد و پیشوا- تاج الدین، على بن حب بن عبد الله خازن بغدادى، معروف به: ابن الساعى واو. از پیشوا، برهان الدین، ابو المظفر، ناصر بن ابى المکارم مطرزى خوارزمى، و او از اخطب خوارزم، ضیاء الدین، ابو الموید، موفق بن احمد مکى. تا آخر سند بدو طریقى که ذکر شد. و نیز این روایت را ابن حاتم شامى در " الدر النظیم " از طریق حافظ ابن مردویه بسند دیگرش آورده، که گوید: حدیث نمود، ابو المظفر، عبد الواحد بن حمد بن محمد بن شیذه مقرى و او از حدیث عبد الرزاق بن عمر طهرانى و او از ابوبکر احمد بن موسى حافظ "ابن مردویه" از ابى بکر احمد بن محمد بن ابى دام از منذر بن محمد و او از عموى خود و او از ابان بن تغلب، از عامر بن واثله روایت نموده که گفت: من در روز شورى دربان بودم و على علیه السلام در آن خانه بود "که شورى در آن تشکیل یافت"، شنیدم که آنجناب میفرمود "عین الفاظى که فوقا ذکر شد". تا آنجا که راوى گفت: على فرمود شما را بخدا سوگند میدهم آیا کسى از شما جز من هست که او را رسول خدا صلى الله علیه و آله در روز غدیر بولایت نصب فرموده باشد؟ گفتند: نه بخدا قسم.

و این حدیث شورى را حافظ بزرگ- دار قطنى با بررسى در طریق آن روایت نموده و ابن حجر بعض از فصول مطالب حدیث مزبور را از او در صواعق نقل میکند، نامبرده در صفحه 75 گوید: دار قطنى با دقت در سند آورده که على علیه السلام با آن شش نفرى که عمر امر خلافت را در میان آنها بشورى محول نمود سخن طولانى گفت، از جمله سخنان او " على علیه السلام ": شما را بخدا سوگند میدهم، آیا در میان شما جز من کسى هست که رسول خدا صلى الله علیه و آله باو فرموده باشد: یا على تو در روز قیامت قسمت کننده بهشت و دوزخى، گفتند: نه بخدا قسم، و در صفحه 93 گوید: دار قطنى با دقت در سند آورده که على علیه السلام در روز شورى بر اعضاى شورى استدلال و احتجاج نمود و بانها گفت: شما را بخدا سوگند میدهم، آیا در میان شما کسى در خویشاوندى با پیغمبر صلى الله علیه و آله از من نزدیک تر هست؟

و این حدیث را حافظ بزرگوار ابن عقده با بررسى در سند آن آورده، گوید: حدیث کرد ما را على بن محمد بن حبیبه کندى از حسن بن حسین، از ابى غیلان سعد بن طالب شیبانى از اسحق از ابى الطفیل که گفت: من در روز شورى دربان بودم و شنیدم که على علیه السلام میگفت. بشرح مذکور که از جمله آن مناشده بداستان غدیر است.

و نیز حافظ ابن عقده، گوید: حدیث نمود ما را، احمد بن یحیى بن زکریا ازدى، صوفى، از عمرو بن حماد بن طلحه قناد، از اسحق بن ابراهیم ازدى از معروف بن خربوذ، و زیاد بن منذر، و سعید بن محمد اسلمى، از ابى الطفیل که گفت: عمر در هنگام احتضار و مرگ خود امر خلافت را بین شش نفر بشورى نهاد، على بن ابى طالب علیه السلام و عثمان بن عفان و طلحه و زبیر و سعد بن ابى وقاص و عبد الرحمن بن عوف رضى الله عنهم و عبد الله بن عمر نیز عضو مشاور بود بدون، حق تصدى خلافت، ابوالطفیل گوید: چون این عده مجتمع گشتند، مرا دربان قرار دادند که از ورود مردم جلوگیرى نمایم، در این موقع على علیه السلام فرمود... بشرح مذکور، که از جمله آن مناشده بحدیث غدیر است.

و این روایت را حافظ عقیلى با بررسى و دقت در سند آورده گوید: حدیث نمود ما را، محمد بن احمد وراجینى از یحیى بن مغیره رازى، از زافر، و او از مردى و او از حارث بن محمد از ابى الطفیل که گفت: من در روز شورى بر در بودم... و فراز کاملى از حدیث را ذکر نمود.

ابن ابى الحدید در جلد 2 شرح " نهج البلاغه " صفحه 61 گوید: ما در اینجا آنچه را که در روایات از داستان مناشده اصحاب شورى بطور تواتر و استفاضه رسیده، و متضمن فضایل و خصایصى است که على علیه السلام بسبب آنها از دیگران متمایز گشته ذکر مینمائیم، این جریان را محدثین بسیار ذکر نموده اند. و آنچه در نزد ما بصحت پیوسته این جریان، بانچه ذکر شد "از روایات مشتمل بر فضایل آنجناب" پایان نیافته، و بلکه بعد از آنکه عبد الرحمن و حاضرین با عثمان بیعت کردند و على علیه السلام از بیعت با او خوددارى نمود چنین گفت: همانا براى ما حقى است اگر بما داده شود آنرا مى گیریم و اگر منع شود با سختى ها میسازیم اگرچه شب روى طولانى باشد، او "على علیه السلام" این سخن را ضمن کلامى فرمود که ارباب سیر آنرا ذکر نموده اند و ما در آنچه قبلا نگاشته شد بعض از آنرا بیان داشتیم... بر میگردد بسیاق روایت... سپس بانها فرمود: شما را بخدا سوگند میدهم: آیا در میان شما جز من کسى هست که رسول خدا صلى الله علیه و آله او را با خود برادر کند در آن هنگام که مراسم برادرى را در میان مسلمین اجراء فرمود؟ گفتند: نه، سپس فرمود: آیا در میان شما غیر از من کسى هست که رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره او فرموده باشد: من کنت مولاه فهذا مولاه؟ گفتند: نه.

"زیادتى چاپ دوم"- و قسمتى از این داستان را ابن عبد البر در جلد 3 " الاستیعاب " ص 35 در حاشیه " الاصابه " بطور مسند ذکر کرده گوید، حدیث نمود ما را عبد الوارث از قاسم از احمد بن زهیر از عمرو بن حماد قناد- از اسحق بن ابراهیم ازدى، از معروف بن خربوذ، از زیاد بن منذر، از سعد بن محمد ازذى، از ابى الطفیل.

و طبرى در جلد 3 تفسیرش در ص 418 در مورد قول خداى تعالى: انما ولیکم الله و رسوله. الایه... چنین گوید: همانا على بن ابى طالب علیه السلام از این رافضیان داناتر بتفسیر قرآن است، بنابراین اگر این آیه دلالت بر امامت او داشت، در یکى از مجالس و محافل بدان استدلال مینمود، و این گروه "رافضیان" را نمیسزد که بگویند، از راه تقیه استدلال بان ننموده، چه آنکه از او نقل میکند که در روز شورى بخبر غدیر و خبر مباهله و بتمام فضایل و مناقب خود تمسک جسته و بطور حتم در اثبات امامت خود باین آیه تمسک ننموده، اه. و تو "خواننده این سطور" بخوبى میدانى که سخن طبرى در اسناد روایت احتجاج و استدلال بحدیث غدیر و غیره بخصوص رافضیان فقط، ناشى از عصبیت و کینه توزى او است و مردود است، زیرا چنانکه دانستید، خوارزمى حنفى اسناد حدیث مزبور "احتجاج" را از استادان و ائمه حفاظ و آنها از کسانى چون ابى یعلى و ابن مردویه که از حفاظ حدیث و ائمه نقل حدیثند بشرحى که دایر به تصریح ابن حجر بروایت حافظ دار قطنى بیان شد، نقل نموده، بدون اینکه نکوهش و نظر مخالفى در آن ابراز نماید، و روایت حافظ ابن عقده و حافظ عقیلى، و نیز شنیدید سخن ابن ابى الحدید و تصریح او را، باینکه داستان احتجاج در میان اهل حدیث شایع و مستفیض است و آنچه را که در نظر او از حدیث مزبور مورد صحت و تایید واقع گشته، ملاحظه نمودید.

و از مجموع مطالب مذکوره بقدر و قیمت مطالب سیوطى نیز در جلد 1 " اللئالى المصنوعه " صفحه 187 واقف خواهید شد، که نامبرده در آنجا حکم به موضوع بودن و عارى از حقیقت بودن حدیث مزبور "احتجاج و استدلال" میدهد بعنوان اینکه در اسناد عقیلى، زافر وجود دارد و او در میان روات ضعیف است، و نیز در طریق روایت نامبرده مردى ناشناس و مجهول وجود دارد، در حالیکه ما اسنادها و طرق دیگرى را نیز ذکر نمودیم که در آنها نه زافرى هست و نه مرد مجهول وانگهى ما اگر بنا او در عقیده بضعف زافر همراه باشیم آیا بمجرد وجود ضعیف در طریق رواست که بعارى از حقیقت بودن آن حکم قطعى داد؟ چنانکه سیوطى گمان کرده؟ و در جمیع موارد از کتاب نامبرده خود بر خلاف روش آنها که درباره روایات ساختگى و بى حقیقت تالیف نموده اند رفتار نموده است؟ نه. نه چنین است، و بلکه چنین پندار و روشى از ضعف راى و کمى بصیرت است، زیرا "بر طبق رویه اهل درایت" منتهى آنچه درباره روایت ضعفاء معمول به است، اینست که: استدلال بان روایت نمیشود. گرچه در استدلال بان بعنوان تایید، باکى نیست، بعلاوه ما مى بینیم: حفاظ ثقه و صاحبان دقت نظر در نقل حدیث چه بسا روایاتى از ضعفاء مى آورند، بواسطه قرائن بسیارى که بر صحت آن و در روایت خاص و یا در نوشته مرد خاصى وجود دارد، با چنین قرائن و خصوصیاتى، آن روایت محفوفه بقرائن صحت را از او روایت میکنند و در آن مورد بخصوص معتقدند که از حکم عمومى روایات ضعیف خارج است و یا راوى در آن مورد بخصوص مورد اعتماد و وثوق است، هر چند در سایر موارد اعمالش ناپسند بوده و مورد اعتماد نیست.

چنانچه به صحیح مسلم و صحیح بخارى و سایر صحاح و مسندها مراجعه نماید ملاحظه خواهید کرد که مملواند از روایت، از خوارج و ناصبیان آیا این جز همان مبنى که بدان اشعار نمودیم محمل دیگرى دارد؟

گذشته از آنچه بر سبیل مماشات "در مورد زافر و ضعف او" ذکر شد، اصولا احمد و ابن معین زافر را توثیق نموده اند و ابو داود گوید: او ثقه است، او مردى صالح بوده، و ابو حاتم گوید جایگاه او راستى و صداقت است سیوطى در این مورد "طعن بن زافر" از ذهبى پیروى نموده که نامبرده در " میزان " حدیث مزبور را ناشناس و غیر صحیح یافته، و بعد از او ابن حجر آمده و در لسانش از او تقلید کرده و زافر را متهم بوضع حدیث نموده است و حال آنکه ذهبى و ابن حجر را آنها که شناخته اند، از روى " میزان " او شناخته اند که در آن هزار انحراف است و لسانى که آلوده بطعن و هدفهاى مغرضانه است اینست تلخیص ذهبى بر مستدرک حاکم بیائید به بینید: آنچه که از فضایل آل الله در احادیث صحاح آن روایت شده ذهبى بر آن ها طعن و نکوهش نموده و هیچ مبنى و دلیلى براى آن نمیتوان یافت جز همان کینه، که در او رسوخ یافته و تمایل و علاقه اى که بما سواى آنها "عترت پیغمبر صلى الله علیه و آله" دارد و ابن حجر هم در تالیفات خود قدم بقدم از او پیروى نموده است . 

 

منبع: الغدیر ، ج2

علماء کلام و غدیر

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

و اما علماء علم کلام - در مورد اقامه دلیل و برهان در هر یک از مسائل کلام - وقتى که بموضوع امامت میرسند : براى غلبه بر مدعى و یا بمنظور نقل دلیل و برهان طرف خود ناگزیرند که متعرض واقعه غدیر خم شوند - هر چند که در عین این اقدام بزعم خود در چگونگى دلالت حدیث مزبور بمناقشه پردازند. اینک جمله از متکلمین بنام که در کتب خود بذکر واقعه غدیرخم پرداخته اند :  

1 - قاضى ابوبکر باقلانى بصرى "متوفى 403" در "التمهید"

2 - قاضى عبد الرحمن ایجى شافعى "متوفى 756" در "المواقف"

3 - سید شریف جرجانى "متوفى 816" در "شرح المواقف"

4 - بیضاوى "متوفى 685" در "طوالع الانوار" 5 - شمس الدین اصفهانى در "مطالع الانظار"

6 - تفتازانى "متوفى 792" در "شرح المقاصد"

7 - قوشچى - المولى علاء الدین "متوفى 879" در "شرح تجرید"

و عین الفاظ نامبردگان بطورى است که ذیلا ترجمه و ذکر میشود :

بتحقیق پیوسته که پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله در روز غدیرخم که در محلى است بین مکه و مدینه بنام جحفه - هنگام بازگشت از حجه الوداع مردم را جمع فرمود و آن روز بسیار گرم و سوزان بود بحدى که مردم قسمتى از رداى خود را زیر پا میگذاردند از شدت گرمى زمین. پس از گرد آمدن خلق - آنحضرت در جایگاه بلندى خطبه ایراد فرمود و از جمله فرمود : اى گروه مسلمانان. آیا من اولى "سزاوارتر" بر شما و امور شما از خود شما نیستم ؟ گفتند : آرى بخدا قسم. آنگاه فرمود : هر کس که من مولاى اویم پس از من على علیه السلام مولاى او خواهد بود، خداوندا دوست بدار آنکه را که او را دوست بدارد، و دشمن بدار آنکه را که او را دشمن بدارد، و یارى کن یاران او را و خوار کن خوارکنندگان او را و از جمله متکلمین - قاضى النجم محمد شافعى "متوفى 867" است که در "بدیع المعانى" این واقعه را ذکر کرده است، و جلال الدین سیوطى در اربعین خود و مفتى شام حامد بن على عمادى در "الصلاه الفاخره بالاحادیث المتواتره" و آلوسى بغدادى "متوفى 1324" در "نثر اللئالى" و غیر اینها. علماء علم لغت نیز در آنجا که بلغاتى از قبیل. مولى. خم. غدیر. ولى بر خورد نمایند ناچار بحدیث غدیر خم اشاره مینمایند - مانند : ابن درید محمد بن حسن "متوفى 321" در جلد 1 " جمهره " ص 71 - و ابن اثیر در " النهایه " و حموى در " معجم البلدان " در بیان "خم" و زبیدى حنفى در " تاج العروس " و نبهانى در " المجموعه النبهانیه ".  

 

الغدیر ، ج1

غدیر و مفسرین قرآن

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

... آیاتى از قرآن کریم که در مورد این قضیه(غدیر خم) نازل شده در برابر دیدگان مفسر نمایان میشود و بر مفسر لازم و واجب است که آنچه از مصدر وحى درباره نزول آن آیات و تفسیر آن رسیده بیان کند، و روا نمیداند که کار او نارسا و کوشش او ناقص باشد. : اینک قسمتى از مفسرین بنام که در تفسیر خود بذکر این واقعه پرداخته اند :  

1 - طبرى "متوفاى سال 310" در تفسیر خود

2- ثعلبى "متوفاى سال 427 - یا - 437" در تفسیر خود

3 - واحدى "متوفاى سال 468" در " اسباب النزول "

4 - ابو محمد بغوى "متوفاى سال 516"

5 - قرطبى "متوفاى سال 567" در تفسیر خود

6 - فخر رازى "متوفاى سال 606" در تفسیر کبیر

7 - قاضى بیضاوى "متوفاى سال 685" در تفسیرش

8 - ابن کثیر شامى "متوفاى سال 774" در تفسیرش

9 - نیشابورى "متوفاى در قرن هشتم" در تفسیرش

10 - جلال الدین سیوطى متوفاى سال 911 در تفسیرش

11 - ابو السعود العمادى "متوفاى سال 972"

12 - خطیب شرمینى "متوفاى سال 977"

13 - قاضى شوکانى "متوفاى سال 1173"

14 - آلوسى بغدادى "متوفاى در سال 1270" در تفسیرش 

 

الغدیر ، ج1

محدثین بزرگ و ولایت علی علیه السلام

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

و اما فن حدیث. در این فن نیز موضوع استدلال، بهمان وتیره که در علم تاریخ بیان شد بى کم و کاست وارد است. زیرا : محدث. نیز بهر جانب و هر دسته از حدیث با توسعه که در دامنه آن وجود دارد توجه نماید. روایات صحیحه و مسندى خواهد یافت که مشعر بر این مزیت و تقدم براى ولى دین "على علیه السلام" میباشد بطورى که هر طبقه از طبقه قبل از خود این حدیث را دریافت نموده تا دور منتهى میشود بطبقه صحابه یعنى آنان که خود حضور داشته و و این خبر را از منبع وحى صلى الله علیه و آله شنیده اند : و در این اینکه طبقات متعدده روات فاصله طولانى تشکیل داده اند، همان نورانیت خیره کننده این واقعه باقى و احساس میشود : با چنین کیفیت اگر محدث از ذکر چنین حدیثى "که تا این حد از اهمیت و عظمت را واجد است" اهمال یا غفلت نماید از ایفاء حق امت اسلامى کاسته و مسلمین را از یک قسمت زیاد حقایق پاکیزه که پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله از گنجینه وسیع مواهب و احسان خود بملت اسلام روا داشته و عنایت فرموده محروم و بى نصیب نموده، و از راه یافتن بشاهراه روشنى که پیغمبرشان راهنمائى فرموده است امت اسلامى را باز داشته است.

"اکنون نام جمله از محدثین بزرگ. آنها که واقعه"

"غدیر خم را حدیث نموده اند :"  

1 - پیشواى مذهب شافعى - ابو عبد الله محمد بن ادریس شافعى "وفات 204" - طبق مذکور در " النهایه " ابن اثیر

2 - پیشواى مذهب حنبلى - احمد بن حنبل "متوفى 241" در "مسند" و "مناقب"

3 - ابن ماجه "متوفى 273" در "سنن"

4 - ترمذى "متوفى 279" در "صحیح" خود

5 - نسائى "متوفى 303" در "خصایص"

6 - ابویعلى موصلى "متوفى 307" در "مسند" خود

7 - بغوى "متوفى 317" در "مصابیح السنه"

8 - دولابى "متوفى 320" در "الکنى و الاسماء"

9 - طحاوى "متوفى 321" در "مشکل الاثار"

10 - حاکم "متوفى 405" در "مستدرک"

11 - ابن المغازلى شافعى "متوفى 483" در "مناقب"

12 - ابن منده اصفهانى "متوفى 512" در تالیف خود بطرق متعدده

13 - خطیب خوارزمى "متوفى 568" در "مناقب" و در "مقتل ابى عبد الله الحسین علیه السلام"

14 - گنجى "متوفى 658" در "کفایت الطالب"

15 - محب الدین طبرى "متوفى 694" در "الریاض النضره" و "ذخایر العقبى"

16- حموینى "متوفى 722" در "فراید السمطین"

17 - ذهبى "متوفى 748" در "تلخیص"

18 - هیثمى "متوفى 807" در "مجمع الزواید"

19 - جزرى "متوفى 830" در "اسنى المطالب"

20 - ابو العباس قسطلانى "متوفى 923" در "المواهب اللدنیه"

21 - متقى هندى "متوفى 975" در "کنز العمال"

22 - هروى قارى "متوفى 1014" در "المرقاه فى شرح المشکات"

23 - تاج الدین مناوى متوفى 1031" در "کنوز الحقایق فى حدیث خیر الخلایق" و "فیض القدیر"

24 - شیخانى قادرى - در "الصراط السوى فى مناقب آل النبى صلى الله علیه و آله"

25 - باکثیر مکى "متوفى 1047" در "وسیله المال فى مناقب الال"

26 - ابو عبد الله زرقانى مالکى "متوفى 1122" در "شرح المواهب"

27 - ابن حمزه دمشقى حنفى در "البیان و التعریف"

- و غیر اینها از محدثین -

اینهم از لحاظ فن حدیث. 

 

الغدیر ، ج1

امامان بعد از رسول

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

اسامى دوازده نفر در مکتب خلفا

الف - امام جوینى‏(39) از عبد الله بن عباس روایت کند که گفت: رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: انا سید النبین و على بن ابى طالب سید الوصیین، و ان اوصیائى بعدى اثنا عشر، اولهم على بن ابى طالب و آخرهم المهدى من آقاى پیامبران و على بن ابى طالب آقاى اوصیاست، همانا اوصیاى پس من دوازده نفرند، اولینشان على بن ابى طالب و آخرینشان مهدى است.

ب - امام جوینى باز هم به سند خود از ابن عباس روایت کند که گفت: رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود:

همانا خلفاى من و اوصیایم و حجتهاى خدا بر مردم پس از من دوازده نفرند، اولینشان برادرم و آخرینشان فرزندم خواهد بود. گفته شد: اى رسول خدا! برادر شما کیست ؟ فرمود: على بن ابى طالب. گفته شد: فرزند شما کیست ؟ فرمود: آن مهدى است. کسى که زمین را پر از عدل و داد مى‏کند همان گونه که از ظلم و ستم انباشته شده است. قسم به آن که مرا بشارتگر و بیم دهنده بر حق فرستاده، اگر از دنیا باقى نماند مگر یک روز، خداوند این روز را آنقدر طولانى کند تا فرزند من مهدى در آن خروج کند و روح خدا عیسى بن مریم فرود آید و در پس او نماز بگزارد و زمین از نور پروردگارش روشن گردد، و فرمانروائى اش مشرق و مغرب را فراگیرد.

ج - جوینى باز هم به سند خود روایت کند که راوى گفت: شنیدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) مى‏فرمود: انا و على و الحسن و الحسین و تسعه من ولد الحسین مطهرون معصومون. من و على و حسن و حسین و نه نفر از فرزندان حسین پاکیزگان و معصومانیم‏(40).

سیاست حاکم بر مکتب خلفا در طى قرون بر آن بود که امثال اینگونه احادیث را از دسترس ابناى امت اسلامى بدور داشته و بر آنها پرده پوشاند. و راستى را که بخش عظیم پیروان این مکتب در این راه، جهاد شایانى کردند، و ما نمونه هائى از آن را در بحث و بررسى از اقدامات مکتب خلفا با نصوص سنت رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) که مخالفت دیدگاهشان بود در معالم المدرستین آوردیم. و چون در این بحث مجالى براى آوردن آن احادیث نداریم، تنها روایاتى را مى‏آوریم که به معرفى امامان دوازده گانه پرداخته است. روایاتى از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) که در آنها متواترا به اسامى ایشان اشاره و تصریح شده است.   

منبع: امامان این امت دوازده نفرند