اهل تشیع و اهل سنت

شناخت امامان معصوم علیهم السلام و تشیع

اهل تشیع و اهل سنت

شناخت امامان معصوم علیهم السلام و تشیع

احتجاج

بسم الله الرحمن الرحیم


احتجاج حضرت صدیقه

شمس الدین ابوالخیر جزرى دمشقى- مقرى- شافعى "شرح حال او در ج 1 ص 209 گذشت" در کتاب خود "اسنى المطالب فى مناقب على بن ابى طالب" گوید لطیف ترین و غریب ترین طریق براى این حدیث "یعنى حدیث غدیر" که بنظر من رسیده آنست که خبر داد آنرا بما استاد ما خاتمه حفظ کنندگان حدیث ابوبکر محمد بن عبد الله بن محب مقدسى با زبان خود که گفت خبر داد بما استاد بانو ام محمد، زینب بنت احمد بن عبد الرحیم مقدسیه، از ابى مظفر محمد بن فتیان بن مثنى باخبار از ابى موسى محمد بن ابى بکر حافظ، باخبار از پسر عمه پدر من قاضى، ابوالقاسم عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد مدنى بوسیله قرائت در محضر او باخبار از ظفر بن داعى علوى در استرآباد، باخبار از پدرش و از ابو احمد بن مطرف مطرفى، که آندو گفتند، حدیث نمود ما را ابو سعید ادریسى بطریق اجازه در آنچه در تاریخ استرآباد بررسى و بدست آورده، بحدیث از محمد بن محمد بن حسن ابوالعباس رشیدى- از اولاد هاورن الرشید- در سمرقند و ابو سعید ادریسى گفت: ننوشتیم ما این حدیث را مگر از او که گفت: حدیث نمود ما را ابوالحسن محمد بن جعفر حلوانى، از على بن محمد بن جعفر اهوازى "وابسته رشید"، از بکر بن احمد قصرى که گفت: حدیث نمودند براى ما: فاطمه، و زینب، و ام کلثوم، دختران موسى بن جعفر علیهما السلام که آنها گفتند: حدیث نمود براى ما فاطمه دختر جعفر بن محمد صادق علیهما السلام، و گفت: حدیث نمود براى من، فاطمه دختر محمد بن على علیهما السلام و او گفت: حدیث نمود براى من: فاطمه دختر على بن الحسین علیهما السلام و گفت: حدیث نمودند براى من: فاطمه و سکینه دختران حسین بن على علیهما السلام از ام کلثوم دختر فاطمه علیها السلام دختر پیغمبر صلى الله علیه و آله که فاطمه علیها السلام دختر پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود: آیا فراموش کردید گفتار رسول خدا صلى الله علیه و آله را در روز غدیر که فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه. و گفتار آنجناب را که فرمود "بعلى علیه السلام" انت منى بمنزله هارون من موسى علیهما السلام؟؟:

و بهمین طریق حافظ بزرگوار ابو موسى مدینى با دقت و بررسى در کتاب خود " المسلسل بالاسماء " این حدیث را روایت نموده و گوید:

این حدیث از یک وجه مسلسل است، و آن اینست که: هر یک از بانوان موسوم به فاطمه از عمه خود روایت نموده اند و بنابراین، این روایتى است از پنج دختر برادر که هر یک از آنها از عمه خود روایت نموده اند.


احتجاج امام حسن

در سال 41 هجری

حافظ بزرگ ابو العباس بن عقده با دقت و بررسى در طریق آورده که: حسن بن على علیهما السلام پس از موافقت در صلح با معاویه براى اداى خطبه بپا خاست و پس از حمد و ثناى خداوند و نام بردن از جدش مصطفى صلى الله علیه و آله برسالت و نبوت فرمود: همانا ما اهل بیتى هستیم که خداى متعال ما را باسلام گرامى داشت و ما را برگزید و برطرف ساخت از ما هر پلیدى را و پاکیزه و منزه ساخت ما را، از زمان آدم تا زمان جد من محمد صلى الله علیه و آله مردم دو فرقه و گروه نشدند مگر آنکه ما را در بهترین آندو فرقه قرار داد، پس از آنکه محمد صلى الله علیه و آله را به نبوت مبعوث و برسالت برگزید و فرو فرستاد باو کتابش "قرآن" را و سپس امر فرمود او را که بسوى خداى عز و جل "خلق را" دعوت کند، پدر من اول کسى بود که خدا و رسول را اجابت نمود، و اول کسى بود که ایمان آورد و تصدیق نمود خدا و رسول او را، و خداوند در کتاب خود که به پیغمبر فرستاده خود نازل نموده فرماید: " افمن کان على بینه من ربه و یتلوه شاهد منه "... "آیا پس کسى که از پروردگارش بر مبناى برهان و گواه است و پیروى میکند او را گواهى، از او" پس جد من آنچنان کسى است که از پروردگارش بر برهان گواه "مبعوث گشته" و پدر من آنچنان کسى است که پیروى میکند او را، و او شاهد و گواهى است از او.... تا آنجا که فرمود: این امت از جد من شنیده اند که فرمود: هیچ قوم و امتى زمام امور را بدست کسى نداد در حالتى که داناتر از آنکس در میان آنها وجود داشته باشد مگر آنکه پیوسته امر آن امت به پستى میگراید تا بسوى آنچه آنرا واگذاشته اند بازگشت نمایند، و از او شنیدند که بپدرم میفرمود:

انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه الا نبى بعدى یعنى "یا على" تو از من بمنزله هارون هستى از موسى، جز آنکه پیغمبرى بعد از من نخواهد بود، و دیدند او را و شنیدند از او، هنگامى که در غدیرخم پدرم را گرفت و بانان فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و سپس بانها امر فرمود که حاضر بغایب ابلاغ نماید. و قندوزى حنفى قسمتى از این خطبه را در " ینابیع الموده " صفحه 482 ذکر نموده و در این خطبه "چنانکه تصریح بان دارد" بحدیث غدیر استدلال و احتجاج شده است.


احتجاج امام حسین

در سال 9-58 هجری

تابعى بزرگوار- ابو صادق- سلیم بن قیس هلالى در کتاب خود، در پیرامون سخت گیرهاى و مزاحمت هاى خصمانه معاویه بن ابى سفیان بر شیعیان و وابستگان امیر المومنین علیه السلام بعد از شهادت آنجناب مطالب جامع و سخنان وافى بیان داشته سپس چنین مینگارد:

تا اینکه دو سال قبل از مرگ معاویه حسین بن على علیهما السلام بحج بیت الله بهمراهى عبد الله بن عباس و عبد الله بن جعفر عزیمت فرمود و بنى هاشم را "از مرد و زن" و پیروان و وابستگانشان را چه آنها که حج نموده بودند و چه آنها که حج نه نموده بودند جمع نمود و از انصار آنها را که بشخصیت و مقام آنجناب و اهل بیتش عارف بودند همه را گرد آورد و از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و از تابعین انصار که بصلاحیت و تقوى موصوف بودند و آن سال بحج آمده بودند احدى را فرو گذار نفرمود، در نتیجه جمعیتى بالغ بر هفتصد نفر از مردان در محضر آنجناب جمع شدند که همگى از تابعین بودند و بالغ بر دویست تن از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله که همگان در منى و در خرگاه و اقامتگاه آنحضرت حضور یافتند، سپس بعد از حمد و ثناى خداوند فرمود: همانا این ستمکار یاغى "معاویه" بر سر ما و بر سر شیعیان ما آورد آنچه را که دانستید و دیدید. مشاهده کردید و بشما خبر آن رسید، و من میخواهم از شما درباره چیزى سئوال کنم، چنانچه سخن من مقرون بصداقت و راستى است مرا تصدیق کنید و اگر بر خلاف حقیقت چیزى از من شنیدید مرا تکذیب نمائید، سخن مرا بشنوید و گفتار مرا بنویسید و ثبت کنید، سپس بشهر و دیار خود مراجعت کنید و آنها را که از آنها ایمن هستید "که نفاق نورزند و سخن چینى و فتنه انگیزى نکنند" و بانها اعتماد و وثوق دارید دعوت کنید و آنچه را که درباره ما و حق ما علم بان دارید و بدان معتقد هستید بانان بیاموزید و ابلاغ نمائید زیرا ما مى ترسیم از اینکه این حق کهنه و متروک شود و "در اثر کید و نیرنگ و تبلیغات مداوم دشمن" از بین برود و مغلوب شود در حالیکه خداى متعال "بر حسب وعده و تصریحى که در قرآن فرموده" نور خود را تمام و کامل مى فرماید اگرچه کفار و ناسپاسان از آن اکراه داشته باشند، در این موقع آنجناب فرو گذار نفرموده و آنچه خداوند در قرآن درباره اهل البیت نازل فرموده تلاوت و بیان داشت و تفسیر فرمود و آنچه را که رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره پدرش و مادرش و خودش و اهل بیتش فرموده بود روایت فرمود و در مورد هر جمله از فرمایشات آنجناب حاضرین میگفتند: بار خدایا تمام اینها درست است و راست است و از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیده و بدانها گواهیم و تابعین میگفتند: بار خدایا چنین است. آنان که از صحابه مورد وثوق و تصدیق هستند این را حدیث نموده اند و ما از آنها شنیده و بان ایمان داریم و گواهیم...

آنجا که فرمود: بخدا سوگند میدهم شما را آیا آگاهى دارید که رسول خدا صلى الله علیه و آله على علیه السلام را" در روز غدیر خم منصوب فرمود و ولایت او را اعلام نمود و فرمود باید حاضر بغایب ابلاغ کند؟ گفتند: بار خدایا آرى باین جریان آگاه و مطلع و گواهیم. تا پایان خبر. و در آن قسمتهاى جالبى از اخبار متواتر مشتمل بر فضایل امیر المومنین علیه السلام مذکور است. مراجعه کنید.


الغدیر ، ج2

مناشده امیرالمومنین

بسم الله الرحمن الرحیم


مناشده امیرالمومنین

در روز صفین سال 37 هجری

ابو صادق سلیم بن قیس هلالى تابعى بزرگوار در کتاب خود عنوان کرده که: على علیه السلام "در صفین" در میان سپاهیان خود و گروهى از مردم و کسانى که در نواحى مختلفه و از مهاجرین و انصار حضورش بودند بر منبر بالا رفت و پس از حمد و ستایش خداوند فرمود: اى گروه مردم، مناقب من بیش از حد احصاء است و بعد از آنچه خداوند در کتاب خود نازل فرموده و آنچه که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرموده از تمام مناقب و جهات برترى خود اکتفا بان میکنم: آیا میدانید که خداوند در کتابش سابق را بر مسبوق برترى داده، و احدى از این امت در راه خدا و رسول بر من پیشى نگرفته است؟ گفتند: آرى چنین است. فرمود: شما را بخدا سوگند میدهم، آیا هنگامى که از رسول خدا صلى الله علیه و آله سئوال شد از قول خداى تعالى: السابقون السابقون اولئک المقربون: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: این آیه را خداوند نازل فرموده درباره پیغمبران و اوصیاء پیغمبران و من افضل انبیاء و رسولان خداوند هستم و وصى من على بن ابى طالب افضل اوصیاء است؟ در این هنگام نزدیک هفتاد تن از اصحاب بدر که اکثر آنها از انصار و بقیه از مهاجرین بودند برخاستند و از جمله آنها بودند: ابو الهیثم بن تیهان، و خالد بن زید ابو ایوب انصارى، و در میان مهاجرین بود عمار بن یاسر و گفتند: ما شهادت میدهیم که از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدیم که این سخن را فرمود.

فرمود: شما را بخدا سوگند میدهم در مورد قول خداى تعالى یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم و قول خداى تعالى انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا تا آخر آیه و سپس این آیه که فرماید:

و لم یتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المومنین ولیجه، پس مردم گفتند: یا رسول الله آیا مخصوص بعضى از مومنین است و یا شامل همه آنها است؟

در نتیجه خداى عز و جل امر فرمود به پیغمبر خود صلى الله علیه و آله که بانها بیاموزد و براى آنها تفسیر نماید ولایت را همان طور که نماز و روزه و زکوه و حج آنها را تفسیر و تعلیم فرمود، پس مرا در غدیر خم منصوب نمود و فرمود: همانا خداوند مرا بابلاغ امرى مامور فرموده که سینه من بان تنگ شده و اندیشه نمودم که مردم در مقام تکذیب من برآیند. پس خداوند مرا تهدید بعذاب فرمود چنانچه آنرا ابلاغ نکنم. یا على برخیز و سپس مردم را براى نماز جماعت دعوت کرد و نماز ظهر را با آنان خواند.

سپس فرمود: اى مردم همانا خداوند مولاى من است و من مولاى مومنین هستم و اولى هستم "سزاوارترم" بانها از خودشان، هر کس که من مولاى اویم پس على مولاى او است بار خدایا دوست بدار کسى را که او را دوست بدارد و دشمن دار کسى را که او را دشمن بدارد و یارى کن آنکه را که او را یارى نماید و خوار گردان آنکه را که او را خوار نماید. در آن هنگام سلمان "از میان آن جمع کثیر" برخاست و گفت: یا رسول الله چگونه ولائى؟ فرمود: ولائى مانند ولاء من، هر کس که من باو اولى "سزاوارتر" هستم از خودش على علیه السلام اولى "سزاوارتر" باو است از خود او و خداى متعال نازل فرمود این آیه را: " الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا "تا آنجا که راوى گوید" در این موقع دوازده تن از اصحاب بدر بپا خاستند و گفتند ما شهادت میدهیم که آنچه را فرمودى از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدیم.. تا آخر حدیث و آن طولانى است و مشتمل بر فواید بسیارى.


الغدیر ، ج2

نفرین شدگان

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

کسانی که بسبب کتمان حدیث غدیر دچار نفرین شدند

در تعدادى از احادیث مناشده روز رحبه و روز " ورود سواران " اشاره شد که جمعى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله که در روز غدیر خم حاضر بوده اند شهادت خود را در مقابل امیرالمومنین علیه السلام کتمان نمودند و در نتیجه نفرین آنجناب دچار بلیه شدند چنانکه در بسیارى از کتب معاجم تصریح بدان شده است، آن افراد اینها هستند:

1- ابو حمزه انس بن مالک متوفاى در یکى از سالهاى 93/91/99.

2- براء بن عازب انصارى متوفاى در یکی از سالهای 72/71.

3- جریر بن عبد الله بجلى متوفاى در یکی از سالهای 54/51.

4- زید بن ارقم خزرجى متوفاى در یکی از سالهای 68/66.

5- عبد الرحمن بن مدلج.

6- یزید بن ودیعه.  

یک بررسى در پیرامون حدیث اصابت نفرین

چه بسا اختلاف احادیثى که صراحت دارد باینکه انس به مالک بسبب کتمان شهادت مبتلا باثر نفرین گردید با آنچه از احادیث که ایهام به شهادت دادن او دارد در خاطر خواننده ایجاد شبهه کند و لا ینحل بماند.

ولى "با قدرى توجه" معلوم خواهد شد که متن اخبار موهم بشهادت نامبرده دچار تحریف و تصحیف گشته و بفرض اینکه تحرفى هم دست نداده باشد در مقابل اخبار مصرحه به کتمان او و ابتلایش باثر نفرین- چه از نظر زیادى تعداد اخبار و چه از لحاظ صحت و صراحت- نمیتواند برابرى کند، خاصه آنکه در این باره نصوص دیگریهم جز آنچه ذکر شده وجود دارد.

ابو محمد ابن قتیبه "شرح حال او در ج 1 صفحه 161 گذشت" در " المعارف " صفحه 251 گوید: در چهره انس بن مالک برص نمایان بود و گروهى ذکر کرده اند که على رضى الله عنه از او درباره گفتار رسول خدا صلى الله علیه و آله "اللهم وال من والاه و عاد من عاداه" سوال نمود، نامبرده در پاسخ گفت: سن من زیاد شده و فراموش کرده ام، و على علیه السلام گفت: اگر دروغ بگوئى خداوند تو را مبتلا به سفیدى "مراد برص است" نماید که دستار "عمامه" آنرا پنهان نکند؛

امینى گوید: اینست تصریح ابن قتیبه در کتاب مزبور و نامبرده کسى است که ابن ابى الحدید بر او اعتماد نموده آنجا که در جلد 4 شرح نهج البلاغه صفحه 388 گوید: ابن قتیبه حدیث برص و نفرین امیرالمومنین علیه السلام را بر انس بن مالک در کتاب " المعارف " در باب برص که اعیان رجال بدان مبتلا بوده اند ذکر نموده و نامبرده "ابن قتیبه" با وجود آنچه نسبت بانحراف او مشهور است اتهامى "دایر بمحبت و علاقه بعلى علیه السلام" ندارد،.. اه. و این کاشف است از یقین ابن ابى الحدید بصحت عبارت و برابر بودن نسخه هاى کتاب و تطابق آنها بر این مطلب همانطور که از سایر اشخاصیکه این کلمه را از کتاب " المعارف " نقل کرده اند نیز همین مطلب بدست میاید ولى در چاپخانه هاى مصرى دستهائیکه باید نسبت به ودایع علماء در کتبشان امین باشند "متاسفانه" مرتکب خیانت شده و کلماتى که از ابن قتیبه نیست و در متن کتاب او وجود نداشته بر آن افزوده اند و پس از ذکر این داستان این جمله را درج کرده اند: ابو محمد "ابن قتیبه" گوید: این داستان اصل و حقیقت ندارد. غافل از اینکه سیاق مطالب اصل کتاب این خیانت را نشان خواهد داد و این افزایش خائنانه را نمى پذیرد زیرا: مولف کتاب " المعارف " در مورد هر موضوعى مصادیق و مواردى را ذکر میکند که در نزد او مسلم باشد، و از آغاز تا انجام این کتاب دیده نشده که موضوعى را عنوان نماید و مصادیق آنرا ذکر کند و سپس آنها را نفى و رد نماند، جز موضوع مورد بحث چه اول کسى را که مبتلا به برص شده و نام او را مى برد انس بن مالک است، سپس نام افراد دیگر را مى برد بنابراین آیا ممکن است که مولف در اثبات امرى، چیزى را که مصداق آن امر دانسته ذکر و بدان تصریح نماید و سپس آنرا انکار کند و بگوید: این داستان اصل ندارد؟

و این تحریف که در کتاب " المعارف " صورت گرفته در این باب بى سابقه نیست، و عنقریب در مناشده چهاردهم خواهید یافت که این قسمت را از آن حذف و اسقاط کرده اند، و ما در شرح حال مهلب بن ابى صفره، در جلد 2 تاریخ ابن خلکان صفحه 273 موضوعى را نقل از " المعارف " بدست آوردیم که چاپخانه ها آنرا حذف نموده اند؛

و احمد بن جابر "بلاذرى" متوفاى 379 در جزء اول از " انساب الاشراف " گوید: على علیه السلام بر منبر گفت: بخدا سوگند میدهم کسى را که شنیده است از رسول خدا که در روز غدیر خم فرمود: اللهم وال من والاه و عاد من عاداه برخیزد و گواهى دهد، و انس بن مالک، و براء بن عازب، و جریر بن عبد الله بجلى، در زیر منبر بودند، على علیه السلام سوگند دادن خود را تکرار نمود و احدى پاسخ او را نداد، پس فرمود بار خدایا هر کس که این شهادت را کتمان میکند در حالیکه آنرا میداند او را از دنیا مبر مگر بعد از آنکه بر او علامتى قرار دهى که بدان شناخته شود گوید: در نتیجه انس گرفتار برص شد، و براء نابینا گشت، و جریر بصحرانشینى و گمراهى جاهلیت "پس از مهاجرت باسلام" برگشت و بجایگاه اولى خود رفت و در خانه مادرش درگذشت.

و ابن ابى الحدید در جلد 4 شرح نهج البلاغه در صفحه 488 گوید: مشهور اینست که على علیه السلام در رحبه کوفه مردم را سوگند داد و گفت: بخدا سوگند میدهم هر کس را که در بازگشت رسول خدا صلى الله علیه و آله از حجه الوداع از آنحضرت شنیده که درباره من فرمود:

من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، برخیزد و گواهى دهد، در نتیجه مردانى بپا خاستند و باین گفتار رسول خدا صلى الله علیه و آله گواهى دادند، سپس على علیه السلام به انس به مالک فرمود: تو نیز آن روز حضور داشتى، تو را چه مى شود "که گواهى نمیدهى"؟ نامبرده گفت: یا امیرالمومنین سن من زیاد شده و آنچه را که فراموش کرده ام بیشتر است از آنچه بیاد دارم، فرمود: اگر دروغ میگوئى خداوند تو را بسفیدى مبتلا کند که عمامه آنرا پنهان نکند، پس نامبرده نمرد تا مبتلا به برص شد.

و در جلد 1 صفحه 361 گوید: و گروهى از استادان بغدادى ما ذکر نمودند که عده از صحابه و تابعین و محدثین از على علیه السلام منحرف بودند و نسبت باو بدگوئى میکردند و بعضى از آنها براى رسیدن بدنیا و منافع آنى و جاعل آن، مناقب او را کتمان میکردند و بدشمنان او اعانت مینمودند و از جمله آنها انس بن مالک است، على علیه السلام در رحبه "میدان بزرگ" قصر- "یا- رحبه مسجد جامع کوفه" سوگند داد که کدام یک از شما از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیده که فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه در نتیجه دوازده تن بپا خاستند و بدان شهادت دادند و انس بن مالک که در میان آن گروه بود بر نخاست، على علیه السلام فرمود: اى انس چه چیز تو را مانع شد که برخیزى و شهادت دهى در حالیکه تو نیز "در غدیر خم" حضور داشتى؟ گفت: یا امیرالمومنین پیر شده ام و فراموش نموده ام، على علیه السلام گفت: بار خدایا اگر دروغ میگوید او را گرفتار کن به سفیدى که عمامه آنرا نپوشاند، طلحه بن عمیر گفت: قسم بخدا بعد از آن بطور آشکار دیدم که سفیدى بین دو چشم او از برص پیدا شد.

و عثمان بن مطرف گفت: مردى از انس بن مالک در پایان عمرش درباره على بن ابى طالب سوال نمود، انس در جواب او گفت: من بعد از روز واقعه رحبه قسم خوردم که درباره على علیه السلام چیزى را که از من سئوال کنند، کتمان نکنم او در روز قیامت سرور اهل تقوى است، بخدا قسم این سخن را از پیغمبر صلى الله علیه و آله شما شنیدم.

و در جلد 3 تاریخ ابن عساکر صفحه 150 مذکور است که: احمد بن صالح عجلى گفت: احدى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله مبتلى نشد، مگر دو نفر، یکى معیقیب که مبتلا به بیمارى جذام بود و یکى انس بن مالک که مبتلا به برص بود.

و ابو جعفر گفت: انس را دیدم که مشغول خوردن بود و لقمه هاى بزرگى میگرفت و بیمارى برص در او نمایان بود و "براى اینکه برص را مخفى بدارد" خلوق میمالید و گفتار عجلى را که فوقا ذکر شد ابو الحجاج مزدى در کتاب تهذیب خود "بطوریکه در خلاصه خزرجى صفحه 35 مذکور است" حکایت نموده، و سید حمیرى موضوع اصابت نفرین را در قصیده لامیه خود که خواهد آمد بدین دو بیت بنظم درآورده:

فى رده سید کل الورىمولاهم فى المحکم المنزل
فصده ذو العرش عند رشدهو شانه بالبرص الانکل

و زاهى در قصیده خود که در مورد خود خواهد آمد چنین سروده:

ذاک الذى استوحش منه انسان یشهد الحق فشاهد البرص
اذ قال من یشهد بالغدیر لى؟فبادر السامع و هو قد نکص
فقال انسیت: فقال: کاذبسوف ترى ما لا تواریه القمص

در اینجا حدیث مجملى هست که اجمالى از این تفصیل را شامل است، خوارزمى با بررسى از طریق حافظ ابن مردویه در مناقب خود روایت کرده از زاذان ابى عمرو که: على علیه السلام در رحبه از مردى درباره حدیثى پرسش کرد؟ آن مرد او را تکذیب نمود، على علیه السلام فرمود مرا تکذیب کردى؟ گفت تو را تکذیب نکردم، پس على علیه السلام فرمود: از خدا میخواهم که اگر مرا تکذیب کردى چشم تو را کور کند، گفت بخواه، در این هنگام على علیه السلام او را نفرین کرد و در نتیجه آنمرد از رحبه بیرون نرفته بود که چشمش نابینا شد!

و این روایت را خواجه پارسا در " فصل الخطاب " از طریق امام مستغفرى ذکر نموده و همچنین نور الدین عبد الرحمن جامى از مستغفرى روایت کرده، و ابن حجر در " صواعق " صفحه 77 آنرا از جمله کرامات امیرالمومنین علیه السلام شمرده و وصابى در محکى " الاکتفاء " از زاذان از طریق حافظ عمر بن محمد ملائى در " سیره " او و جمع دیگر "از ارباب حدیث" آنرا روایت نموده اند.  

 

منبع: الغدیر ، ج 2

غصب حق مولا

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

( سخن پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بعد از دفن ، در مسجد قبا)روزى ابوبکر و امیرالمؤ منین ، علىّ علیه السلام در محلّى یکدیگر را ملاقات کردند.
ابوبکر گفت : حضرت رسول ، پس از جریان غدیر خم چیز خاصّى درباره شما نفرمود، امّا من بر فضل تو شهادت مى دهم ؛ و در زمان آن حضرت نیز بر تو به عنوان امیرالمؤ منین سلام کرده ام .
و اعتراف مى کنم که حضرت رسول درباره تو فرمود: تو وصىّ و وارث و خلیفه او در خانواده اش مى باشى ، ولى تصریح نفرمود که تو خلیفه بعد از او در امّتش باشى .
امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام اظهار داشت : اى ابوبکر! چنانچه رسول خدا صلوات اللّه علیه را به تو نشان دهم و ایشان تو را بر خلافت من در بین امّتش دستور دهد، آیا مى پذیرى ؟
ابوبکر گفت : بلى ، اگر رسول خدا با صراحت بگوید، من کنار خواهم رفت .
امام علىّ علیه السلام فرمود: پس چون نماز مغرب را خواندى ، نزد من بیا تا آن حضرت را به تو نشان دهم .
همین که ابوبکر آمد، با یکدیگر به سمت مسجد قبا حرکت کردند و وقتى وارد شدند؛ دیدند که حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله رو به قبله نشسته است ؛ و خطاب به ابوبکر کرد و فرمود:
اى ابوبکر! حقّ مولایت ، علىّ را غصب کرده اى و جائى نشسته اى که جایگاه انبیاء و اوصیاء آن ها است ؛ و کسى غیر از علىّ استحقاق آن مقام را ندارد چون که او خلیفه من در اُمّتم مى باشد و من تمام امور خود را به او واگذار کرده ام .
و تو مخالفت کرده اى و خود را در معرض سخط و غضب خداوند قرار داده اى ، این لباس خلافت را از تن خود بیرون بیاور و تحویل علىّ ابن ابى طالب ده ، که تنها شایسته و حقّ او خواهد بود وگرنه وعده گاه تو آتش دوزخ مى باشد.
در این هنگام ابوبکر با وحشت تمام از جاى برخاست و به همراه امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام از مسجد خارج گردید و تصمیم گرفت تا خلافت را به آن حضرت واگذار نماید.
ولى در مسیر راه ، رفیق خود، عمر را دید و جریان را برایش تعریف کرد، عمر گفت : تو خیلى سُست عقیده و بى اراده هستى ، مگر نمى دانى که آن ها ساحر و جادوگر هستند، باید ثابت قدم و پابرجا باشى ، به همین جهت ابوبکر از تصمیم خود منصرف شد؛ و با همان حالت از دنیا رفت . 

 

(یک خلاف ، پنج نوع مجازات !)اصبغ بن نباته که یکى از اصحاب حضرت امیرالمؤ منین ، علىّ علیه السلام است حکایت کند:
روزى عمر بن خطّاب نشسته بود که پرونده پنج نفر زِناکار را نزد او آوردند تا حکم مجازات هریک را صادر نماید.
عمر دستور داد تا بر هریک ، حدّ زنا اجراء نمایند.
امام علىّ علیه السلام که در آن مجلس حضور داشت ، خطاب به عمر کرد و فرمود: این حکم به طور مساوى براى چنین افرادى صحیح نیست و قابل اجراء نمى باشد.
عمر گفت : پس خود شما هر حکمى را که صلاح مى دانى صادر و اجراء نما.
امام علىّ علیه السلام اظهار داشت : باید اوّلین نفر اعدام و گردنش زده شود، دوّمین نفر سنگسار گردد، سوّمین نفر صد ضربه شلاّق بخورد، چهارمین نفر پنجاه ضربه شلاّق و پنجمین نفر را تعزیر یعنى ، مقدارى شکنجه نمایند.
عمر و حاضرین در مجلس ، از صدور چنین حکمى بسیار تعجّب کرده ؛ و علّت اختلاف مجازات را براى یک معصیت جویا شدند؟
امیرالمؤ منین علىّ بن ابى طالب علیه السلام فرمود: شخص اوّل مشرک بود و حکم مرد زناکار مشرک با زن مسلمان اعدام است .
شخص دوّم مسلمان بود ولى چون همسر داشت ، زناى او محصنه بوده است و مى بایست سنگسار شود.
شخص سوّم نیز مسلمان بود، و چون ازدواج نکرده بود، حدّ آن صد ضربه شلاّق است .
شخص چهارم غلام و عبد بود و حدّ او نصف حدّ افراد آزاد مى باشد.
و شخص پنجم دیوانه است و بر دیوانه حدّ جارى نمى گردد؛ بلکه باید او را تعزیر و شکنجه نمایند. 

 

... (احساس مسئولیّت و عاقبت اندیشى )بعد از آن که عثمان ، روز جمعه هیجدهم ذى الحجّه کشته شد، مسلمین متوجّه امیرالمؤ منین امام علىّ بن ابى طالب علیه السلام گشتند تا با آن حضرت بیعت کنند.
پس هنگامى که حضرت در یکى از باغات مشغول کار بود، عدّه اى از مهاجرین و انصار به همراه طلحه و زبیر وارد شدند؛ و چون خواستند با حضرت بیعت کنند، اظهار فرمود: شما نیازى به من ندارید و هر که غیر از من انتخاب کنید، من راضى خواهم بود.
جمعیّت حاضر گفتند : کسى غیر از شما براى این کار وجود ندارد؛ و این مقام تنها شایسته شما مى باشد؛ ولیکن حضرت در مقابل اظهارات آن ها زیر بار نمى رفت .
و این جریان چند روزى به طور مکرّر ادامه یافت ؛ و در نهایت مسلمین به آن حضرت عرضه داشتند: امروز کسى شایسته تر از شما نیست ، به جهت آن که باسابقه ترین افراد، در اسلام و نزدیک ترین فرد به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله هستى .
حضرت فرمود: چنانچه دیگرى را خلیفه کنید؛ و من وزیر او باشم بهتر است .
گفتند: خیر، کسى غیر از شما سزاوار این مقام وجود ندارد و بایستى که ما با تو بیعت کنیم .
حضرت امیر علیه السلام اظهار نمود: اکنون که چنین است ، باید به مسجد برویم و در حضور همگان با من بیعت نمائید، چون که این امر مهمّ، نباید مخفى بماند.
و جمعیّت حاضر پیشنهاد آن حضرت را پذیرفتند، پس هنگامى که حضرت سلام اللّه علیه وارد مسجد گشت ، جمعى دیگر از مهاجرین و انصار نیز وارد شدند؛ و به همراه آن افراد خواستند با آن حضرت بیعت کنند، که دوباره حضرت امتناع ورزید و فرمود: مرا رها نمائید؛ و غیر از مرا، برگزینید.
ولیکن جمعیّت براى بیعت با آن حضرت پافشارى مى کردند.
و در نهایت اوّل کسى که با حضرت بیعت کرد، طلحه و سپس زبیر بود.  

حقیر گوید: همین دو نفر چون به مقاصد دنیوى و شهوى خود نرسیدند اوّلین کسانى بودند که با آن حضرت مخالفت و عهد شکنى کردند تا جائى که به سرکردگى عایشه ، جنگ جمل را به راه انداختند و آن همه خونریزى و کشتار انجام شد.
 

منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امیرالمومنین علیه السلام