اهل تشیع و اهل سنت

شناخت امامان معصوم علیهم السلام و تشیع

اهل تشیع و اهل سنت

شناخت امامان معصوم علیهم السلام و تشیع

علی وصی من

بسم الله الرحمن الرحیم


از روایت حافظ ابوبکر احمد بن موسی بن مردویه - که سخن او نزد ائمه هر چهار مذهب (اهل سنت) حجت است - آنچه روایت کرده به اسناد خود از علی بن محمد بن منکدر از ام سلمه همسر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله که از لطیف ترین و با محبت ترین زنان آن حضرت بود.

گفت: ام سلمه را غلامی بود که او را - همچو پدر - تربیت کرده بود و به او خدمت می نمود او هیچ نمازی نمی خواند مگر این که علی (علیه السلام) را سبّ می کرد و به او فحش می داد.

ام سلمه به او گفت: ای پدر تو را چه وا داشت بر سبّ علی (علیه السلام)؟!

گفت: به جهت این که او عثمان را کشت و در ریختن خون او شریک است.

ام سلمه گفت: اگر نبود که تو غلام من هستی و مرا تربیت کرده ای و واقعاً به منزله پدرم می باشی، من هرگز به تو از اسرار رسول خدا نمی گفتم ولیکن بنشین تا به تو از علی (علیه السلام) سخن بگویم و آنچه خود درباره او دیده ام.

ام سلمه گفت: روزی پیامبر وارد حجره من گردید و آن روز نوبت من بود - البته از 9 روز یک روز نوبت من می شد - در حالیکه پیامبر دست در دست علی داشت وارد حجره من شد فرمود: ای ام سلمه از حجره خارج شو و آن را برای ما خلوت کن پس من خارج شدم آنان نشستند و زیرگوشی با هم صحبت می کردند و من صدای آنان را می شنیدم ولی نمی دانستم آنان در چه رابطه با هم صحبت می کنند تا این که حوصله ام سر رفت و گفتم روز نصف شد، رو کردم و گفتم: «السلام علیکم...» خواستم وارد شوم پیامبر اجازه نداد و فرمود: داخل نشو و به جای خود برگرد باز زیر گوشی به طور مفصل به صحبت خود ادامه دادند تا این که آفتاب بلند شد پس گفتم: روزم تمام شد و علی (علیه السلام) آن را اشغال نمود باز آمدم کنار در ایستادم و گفتم: «السلام علیکم...» اجازه ورود خواستم باز پیامبر اجازه نداد، برگشتم و نشستم و با خود گفتم الان ظهر می شود که جهت نماز بیرون می آید و روز من تمام می شود من روزی طولانی تر از آن روز ندیده بودم باز به طرف در آمدم و گفتم: «السلام علیکم...» داخل شوم؟ این بار پیامبر اجازه داد و فرمود: آری داخل شو.

پس داخل شدم دیدم علی (علیه السلام) دستهای خود را روی زانوی پیامبر گذاشته بود و دهن خود را به گوش پیامبر نزدیک کرده بود و دهن پیامبر نیز بر گوش علی بود و با هم زیر گوشی گرم مشغول صحبت بودند که علی (علیه السلام) می گفت آیا بگذرم و بکنم؟! پیامبر فرمود: بلی. من داخل شدم، علی روی خود را برگرداند و حجره را ترک کرد و رفت.

پیامبر مرا در کنار خود نشاند و لطف و محبت کرد و عذرخواهی نمود سپس به من فرمود: ای ام سلمه مرا ملامت مکن زیرا که جبرئیل از طرف خداوند آمد و مرا از آنچه بعد از من اتفاق خواهد افتاد، با خبر ساخت و مرا امر کرد که بعد  از خود به علی وصیت کنم و من میان جبرئیل و علی نشسته بودم جبرئیل در دست راست و علی طرف چپ من بود جبرئیل به من امر کرد تا روز قیامت آنچه بناست اتفاق بیفتد، به علی بگویم. پس ای ام سلمه مرا معذور دار و ملامت مکن (و بدان که ):

خداوند برای هر امتی پیامبری برگزیده و از برای هر پیامبری هم وصیی قرار داده است پس من پیامبر این امت هستم و علی هم وصی من در میان عترتم و اهل بیتم و امتم می باشد.

آری این چیزی است که من از علی (علیه السلام) دیدم، الان ای پدر، تو خوددانی خواهی به او بد و ناسزا بگو و خواهی او را ترک کن ...


الطرائف، ص72-70 ، نقل از الخوارزمی، المناقب، ص 89

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد